فرهنگی

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: یک‌بار یک‌دوست خارجی گفت: شما ایرانیها مردمان عجیبی هستید! اهل لبنان بود و اینجا زبان فارسی یاد می‌گرفت. کارش بازرگانی بود و بسیار سفر رفته بود و همچنان می‌رفت، و شهرهای زیادی را دیده بود. ادامه داد: چرا باید شهردار یک شهر در سیبری به آن دوری ایرانی باشد؟ یا فلان وکیل موفق در پاریس؟ یا فلان جراح متبحر در آلمان؟ در برزیل و اکوادور، یا نیوزیلند و آفریقای جنوبی و تاسمانی در جنوب استرالیا چکار دارید؟ شماها همه جای دنیا هستید؛ و همه جا هم آدم‌های مؤثر و مفیدی هستید. چرا؟

خندیدم و گفتم: داستان تولد مسیح را از مسیحیان لبنان شنیده‌ای؟ ما حتی آن وقت که با شتر و اسب سفر می‌کردند بالای سر عیسی نوزاد هم پیدایمان شده بود!

سه مغ، سه حکیم، سه شهریار پارسی

در میان انجیل‌های چهارگانه، در انجیل متی به سه مجوس (مُغ) اشاره شده است که از سرزمین‌های شرقی به بیت اللحم رسیدند. متن انجیل متی این‌طور می‌گوید: «عیسی در زمان سلطنت هیرودیس در شهر بیت لحم یهودیه بدنیا آمد. آن هنگام چند مجوس ستاره شناس از مشرق زمین به اورشلیم آمده پرسیدند: کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود گردد؟ ما ستاره او را در سرزمین‌های دوردست شرق دیده‌ایم و آمده‌ایم تا او را بپرستیم.» پادشاه از آنها خواست که به او اطلاع دهند که این نوزاد کجاست تا «من نیز بروم و او را ادای احترام کنم.» اما به مجوس در خواب هشدار داده شد که نزد هیرودیس باز نگردند، و به همین دلیل از راه دیگری به کشور خود رفتند.

منظور از واژه مجوس کاهنان و موبدانی هستند که از نظر طبقات اجتماعی بین حاکم و مردم قرار می‌گیرند. خادمان دین زرتشت را هم مجوس می‌گفتند که لباس مخصوص و آداب گوشه نشینی و عزلت گزینی در کوهستان ها و دامنه‌ها را داشتند. و وظیفه شأن روشن نگهداشتن آتش در آتشکده‌ها بود. از سوی دیگر این واژه برای علما و دانشمندان ایرانی نیز استفاده می‌شد، آنها به علوم فلسفه و نجوم و هیئت و علوم ریاضی و هندسه و… دیگر علوم تسلط داشته و این علوم را تعلیم هم می‌دادند. در قاموس کتاب مقدس دانیال ایشان را به حکمت و دانشمندی توصیف می‌کند. این کلمه معرب مُغ و موبَد است و معادل یونانیش ماگوس، که واژه مَجیک به معنی جادو را نیز برگرفته از این لغت می‌دانند. گویی دانش آنها در علوم نزد اقوامی که این دانش‌ها و فنون و علوم را نمی‌دانستند جادو تلقی می شده است.

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب

هرچند گفته می‌شود که که متی انجیل خود را برای مسیحیان یهودی‌نژاد و یهودی زاده نوشته‌است، اما جامعه مخاطب او تنها این دسته از مسیحیان نیستند. از پرداختن به ماجرای سران مُغ برای تکریم عیسای نوزاد، و به‌خصوص مأموریتی که مسیح در پایان کتاب به فرستادگان خود می‌سپارد تا انجیل را به سراسر جهان ببرند و دین عیسی را ترویج کنند، این‌طور برمیآید.

اما چرا؟ چرا سه مغ دانشمند این همه راه را طی کرده خود را با وجود خطرات زیاد به بیت‌اللحم رسانده و با وجود خشم هیرودیس عیسای نوزاد را تکریم کرده اندو برایش هدایایی برده‌اند؟ متن انجیل می‌گوید طلا و عطر و گیاهان خوشبو برایش برده بودند. از واژه مجوس و توضیح سرزمین‌های شرقی برمیآید که از ایران به آنجا رفته باشند، پس راه درازی را طی کرده‌اند. چه راهی به بیت اللحم رسیدند؟ پیداست این سه نفر به جز دانش ستاره شناسی جغرافیا نیز میدانسته اند. در عین حال خارخارِ جویندگی در وجودشان آنها را به راه انداخته تا مسیرهای سخت را با وجود خطرات بپیمایند تا به آنچه می‌خواهند برسند.

روزبه ایرانی، سلمان مسلمان فارسی

نگاهی به تاریخ نشان می‌دهد که ایرانیان همواره این ویژگی جویندگی و پویندگی را داشته‌اند. نمونه برجسته آن در تاریخ اسلام جناب سلمان فارسی است، مردی نیرومند و جوینده حقیقت، دانا و صاحب نظر که روح حق‌جویی داشت و برای یافتن حقیقت به سرزمین‌های مختلفی سفرکرد، نزد اسقف‌های مسیحی به تعلیم و تربیت نفس پرداخت و همانجا از بشارت ظهور پیامبر خاتم در میان اعراب آگاه شد، خود را با سختی به کنار حضرت ختمی مرتبت می‌رساند و جزو نزدیکترین صحابه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قرار می‌گیرد تا جایی که در حق او گفته می‌شود: سلمان منا اهل البیت. عملکرد او در غزوات و دانشش در پیشنهاد کندن خندق و اخلاص و ایمانش در تبعیت از رسول خدا و بعد از رحلت ایشان از امیرالمومنین علی علیه السلام بر کسی پوشیده نیست.

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب
مسیر سفر سلمان فارسی از ایران به شام و روم و سرانجام شبه جزیره عربستان

سلمان که پس از رحلت رسول خدا صحابه را به خاطر برزمین نهادن امر آن حضرت در ولایت حضرت علی علیه السلام سرزنش کرده بود، در دوران خلافت خلیفه دوم به مدائن می‌رود و فرماندار آنجا می‌شود. او تمامی درآمد خود در سمت فرماندار را به نیازمندان می‌بخشید و در زهد و سادگی زندگی می‌کرد و با زنبیل بافی از دست‌رنج خودش ارتزاق می‌کرد. سلمان فارسی که عمری طولانی داشت، در مدائن از دنیا رفت و امروز مزارش در همان شهر و نزدیک بغداد قرار دارد.

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب
خوشنویسی حدیثی از پیامبر درباره فضائل سلمان:

سلمان دریایی است که خشک نمی‌شود و گنجی است که تمام نمی‌شود.

شخصیت ایرانی در رمان شبح اپرا

کتاب «شبح اپرا»، داستانی‌ست که بر پایه‌ی شایعاتی ترسناک و تلخ و تحقیقات شخصی گاستون لورو (نویسنده)، در مورد اپرای پاریس و شبح معروفش نگاشته شده‌است. لورو می‌گوید: «اول کمی مشکوک بودم؛ اما وقتی «ایرانی» با خلوص کودکانه‌اش هر چه را که درباره شبح می‌دانست، برایم تعریف کرد و مدارک وجود شبح را، به ویژه، نامه‌های غریب «کریستین دائه» را در اختیارم گذاشت نامه‌هایی که سرنوشت وحشتناک کریستین را همانند روزی درخشان روشن می‌کرد دیگر تردید نکردم. نه! نه! شبح افسانه نبود.»

داستان حول محور شخصیتی مرموز به نام شبح می‌چرخد، نابغه‌ای بدشکل و عذاب دیده که در دخمه‌های هزارتویی زیر خانه اپرای پاریس زندگی می‌کند. شبح اسیر استعداد خاص یک سوپرانوی جوان و بی‌گناه به نام کریستین دائه می‌شود. معلم پنهانی او می‌شود و تأثیر خود را بر حرفه او اعمال می‌کند و شور و اشتیاق خفته را در او بیدار می‌کند. کریستین جوان او را فرشته موسیقی می‌داند که پدر مرحومش قول داده بود او را راهنمایی کند. ولی هرگز صورت او را ندیده است. کریستین که از هویت واقعی شبح بی‌خبر است، و در شبکه جذابیت و تکنیک‌های پنهانی او گرفتار می‌شود و به یک خواننده باشکوه تبدیل می‌کند. ارتباط آنها فریبنده و در عین حال بیمارگونه است و مرزهای بین مربیگری، پرستش و مالکیت و دوست داشتن را در هم می‌آمیزد.

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب

نجیب‌زاده ای به نام رائول عاشق کریستین می‌شود و متوجه وجود موجودی مرموز می‌گردد که نمی‌گذارد کریستین به او توجه کند. ماجرا بالا می‌گیرد و حسادت و خشم و تملک اریک (شبح اپرا) را بیشتر تحریک می‌کند که منجر به حوادثی پیچیده می‌شود و فجایعی به بار می‌آید. در این میان خواننده درمی‌یابد که سرگذشت او چه بوده و دلیل این خشم مخرب و آن عشق شورانگیز چیست… در یک لحظه در اوج کشمکش، شبح کریستین و رائول را آزاد می‌کند و ماهیت مخرب وسواس و عشق بیمارگونه اش را درک می‌کند. از خانه اپرا ناپدید می‌شود و تنها ماسک و حسی از رمز و راز را پشت سرش باقی می‌گذارد.

شخصیتی که به نام ایرانی یا پارسی(persian) در کتاب می‌بینیم، راوی این داستان برای نویسنده و امین شبح اپرا بود. مردی که با دانستن سرگذشت دردناک این مرد پراستعداد، مهری عمیق به او پیدا می‌کند و جوانمردانه و با حفظ رازهای او همراهی اش می‌کند و هر جا لازم است پندش می‌دهد و نهایتاً وصی او می‌شود تا مدارک و نامه‌ها را به دست نویسنده برساند.

در بخشی از کتاب این مرد این‌طور توصیف می‌شود: «دستی روی شانه‌اش نشست و این کلمات را در گوشش گفت: «راز اریک به هیچکس مربوط نمی‌شود!» رائول رویش را برگرداند، دستی که روی شانه‌اش بود حالا روی لب‌های مرد گذاشته شده بود. مردی با پوست تیره، چشمان یشمی و کلاه پوستی بخارایی بر سرش؛ ایرانی بود! بیگانه بر این حرکت که دعوتی به رازداری بود درنگ بسیار کرد، و درست در لحظه‌ای که ویکنت شگفت زده می‌خواست دلیل این دخالت اسرار آمیز را بپرسد، تعظیمی کرد و ناپدید شد.»

عشق غریبه‌ها، شش ایرانی در لندن دوره جین آستین

از داستان‌ها که بگذریم، در میان کتاب‌های معاصر هم می‌توانیم حضور و نقش ایرانیان را در نقاط دیگر دنیا ببینیم. این روند تاریخی در طول سده‌های گذشته برقرار بوده و همچنان ادامه دارد، و از حدود دوره قاجار می‌بینیم به درخواست شاه یا شاهزاده و بزرگی جوانانی برای آموختن علوم تازه به اقصی نقاط عالم گسیل می شده اند. نمونه‌ای از گزارش این حضور را می‌توان در کتاب عشق غریبه‌ها خواند. وقتی نویسنده _نایل گرین_ استاد دانشگاه لس آنجلس سفرنامه فارسی میرزا صالح شیرازی را به دست می‌گیرد و بر اساس آن، با پژوهشی ۹ ساله در اسناد وزارت خارجه بریتانیا و جستجو در میان خاطرات سیاستمداران دانشمندان و دانشگاهیان انگلیسی، تصویری از زندگی و تحصیل شش جوان ایرانی مهاجر به لندن در آن سال‌ها ارائه دهد. مردان جوانی که دویست سال پیش _آن وقت که ایران زیر حمله‌ی آتش توپخانه ی روسیه بود_ به همت عباس میرزا نایب السلطنه ی قاجار و برای کسب دانش روز به لندن فرستاده شدند، تا فنون و علومی چون اسلحه سازی و نقشه برداری و طب و زبان انگلیسی را بیاموزند و با دست پر به ایران برگردند.

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب

نائل گرین _که در دهه سوم زندگیش و بعد از ۲۰ سالگی در ایران تحصیل کرده_ می‌نویسد: «هنگام نوشتن این کتاب اغلب به یاد سفرهای خودم به ایران در دهه‌ی بیست زندگی ام بودم؛ سال‌هایی که فارسی یاد می‌گرفتم، گاه گم می‌شدم، با صوفیان و خانه به دوشان و کارگران روز مزد آشنا می‌شدم و دوست پیدا می‌کردم در آن سال‌ها ایرانیان مهربانِ فراوانی بودند که به من غذا دادند، کمکم کردند، برایم لطیفه گفتند و بسیار چیزها آموختندم؛ نه تنها درباره ی کشورشان، بلکه درباره ی انسان بودن و انسانیت به آنها بسیار مدیونم… من فارسی آموختم همچنان که میرزا صالح انگلیسی آموخت به این ترتیب با نوشتن این کتاب امیدوارم بدهی دوگانه‌ای را باز پرداخته باشم هم به خانواده‌ی اوزلی ها و هم به ایرانیان فراوانی که با من دوستی کردند بدون آنها روزهای دانشجویی من هم در واقع و هم به تمثیل، بسیار فقیرانه تر و بی مایه تر می‌شد.»

از چهارراه عظیم پور نظام آباد تا دفتر رئیس پلیس لندن

خود نوشت‌های ایرانیان سفر کرده به بیرون از مرزها هم خواندنی است.

ایرانیان بیرون از ایران؛ پارسیان جوینده، جوانمرد و حق‌طلب

عبور از خط قرمز، عنوان کتابی است نوشته علی دیزایلی؛ پسرکی که در خانواده‌ای نه چندان متمول در محله نظام آباد تهران به دنیا آمد، به انگلستان رفت، از کمبریج فارغ التحصیل شد، با فراز و فرود زیاد به ریاست نیروی پلیس یکی از بزرگترین شهرهای دنیا یعنی لندن رسید، درگیر تبعیض و ناجوانمردی شد، به دادگاه رفت، جنگید و با شهامت و همت همسرش شهامه _دختری بختیاری_ بالاخره سربلند بیرون آمد.

***

ما با شوخی و خنده آن گفتگو را تمام کردیم، اما آخرش دوست مسافرم برگشت و گفت: بی‌خود نبود که پیغمبر گفت اگر علم در ثریا هم باشد، مردانی از پارس به آن دست پیدا می‌کنند! شماها همیشه دارید پی چیزی می‌گردید و همه جا هستید.



منبع مهر

نوشته های مشابه