حق نیست مگر که حُبِّ حیدر/امیرالمومنین در شعر ناصرخسرو
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب؛ طاهره تهرانی: ناصرخسرو -که بیش از همه به خاطر سفرنامه اش مشهور است- در اواخر قرن چهارم در قبادیان چشم به جهان گشود. نام کامل او ابومعین حمیدالدین ناصر بن حارث قبادیانی مَروزی، مشهور به ناصرخسرو، در سال ۳۹۴ در خانوادهای که از کارگزاران دولتی سلجوقیان بودند به دنیا آمد.
قبادیان، قصبه ای کوچک در حوالی مرو بود؛ شهرِ بزرگ ناحیه بلخ که خود یکی از نواحی ایالت بزرگ خراسان است و وسعت آن تقریباً تا کناره جیحون میرسید. نیشابور (مرکز ایالت خراسان) و مرو -دو شهر مهم در مسیر جاده ابریشم – در زمان ناصر خسرو جهانشهرهایی بودند با ساکنینی از قومها و دینهای مختلف. مسلمانان (سنی و شیعه)، یهودی، مسیحی، و بودایی در کنارهم زندگی میکردند و اجتماعی غنی و ثروتمند -نه تنها از جهت دارایی و ثروت مادی بلکه از جهت ثمرات فکری، دینی و هنری- پدید آورده بودند؛ ناصرخسرو در این چنین محیطی متولد شد و پرورش یافت.
زندگی در دوران پر تلاطم
به جز اقلیم زادگاهش دوره پرتلاطمی که او در آن چشم به جهان گشود نیز تأثیر درخشانی در شکلگیری جهان اندیشه او داشت. تقریباً یک قرن قبل از تولد او سامانیان در خراسان به قدرت میرسند که به علت فرهنگ پروری و رواداریشان، بستری برای ظهور شاعران بزرگی نظیر رودکی و فرخی و منوچهری و بعدتر کسایی مروزی فراهم میآید. ابن سینا حدود بیست سال قبل از تولد او در بخارا به دنیا آمده بود و شش سال قبل از تولد او محمود غزنوی پایتخت حکومت خود را غزنه قرار میدهد؛ پنج سال بعد فردوسی کار سرایش شاهنامه را (که حدود سی سال قبل دقیقی آغاز کرده بود) به پایان میبرد و بیست سال بعد همزمان با فروپاشی حکومت غزنویان المستنصر بالله (خلیفه و امام فاطمی) حکومت شصت ساله خود را در قاهره آغاز میکند؛ ده سال بعد ناصر خسرو که چهل ساله شده، در پی خوابی سفری هفت ساله را آغاز میکند (که نهایتاً به عنوان حجت خراسان و مبلغ مذهب فاطمیان به خراسان برمیگردد) کمتر از پنج سال بعد ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ آن عصر از دنیا میرود، و نهایتاً ناصرخسرو حوالی سال ۴۷۰ هجری قمری در دره یمگان چشم از جهان فرو میبندد.
تنوع و تلاطم زمانه، زیست و اندیشه او را تحت تأثیر قرار داده و موجب میشود در سه نوع و زمینهء متمایز به نوشتن بپردازد: سفرنامه، شعر و فلسفه؛ و مطالعه هر یک از اینها دریچهای بر شخصیت و منش او میگشاید. گذشته از این مجموعهای از نوشتههای ثانوی شامل زندگینامهها، مجموعههای اشعار و جغرافیایی از او نام میبرند و از آثار او نقل قول میکنند. او در معرفی خود در آثار فلسفی نام کامل خود را یاد میکند؛ در سفرنامه بیشتر به نام ناصر به خویشتن اشاره دارد؛ و در شعر در درجه اول تخلص خود حجت را که عنوان مرتبۀ او در سلسله مراتب دعوت اسماعیلی است به کار میبرد اما ناصر و خسرو را هم ذکر میکند. خسرو تنها واژه فارسی در نام اوست؛ بقیه اجزا اسم او یا عربی است یا معرب شده است، و یقیناً این برای او که مدافع فرهنگ ایرانی و زبان فارسی است نکته افتخار آمیزی بوده است.
پارسینویسی در عصر سلطه عربی
در عصری که زبان بین المللی سیاست و گفتمان عقلانی -در قلمرو مسلمین از اسپانیا تا هند- زبان عربی بود، ناصر خسرو فردی متمایز است، زیرا تقریباً همۀ آثارش را به زبان فارسی نوشته است. بیشتر دانشمندان همدوره او مثل ابن سینا و فارابی، و برخی از اسماعیلیان همکیش او دست کم بعضی از آثار خود را به زبان عربی مینوشتند تا از این طریق آوازه شهرت خود را گسترش دهند. میدانیم ابن سینا شاهکار طبی خود القانون را به زبان عربی نوشته و این کتاب پس از آنکه از عربی به لاتین ترجمه شد، در اروپا به صورت متن اصلی درسی طب درآمد و تقریباً تا قرن جدید چنین باقی ماند. به یقین ناصر خسرو خود در زبان عربی مکتب دیده و درس خوانده بود و شواهدی وجود دارد که وی به آن زبان نیز آثاری تألیف کرده بوده است؛ اما آنچه امروز از آثار او باقی است همه به زبان فارسی است که خود، نشاندهنده اقبال و اهمیت مخاطب به این بخش از نوشتههای اوست.
مهمترین ویژگی دوران زندگی او نوزایی دوباره زبان فارسی و شکلگیری هویت ایرانی-اسلامی با تمام تنوع و پیچیدگیهایش بود. او به پیروی از سنت خانوادگی وارد دستگاه اداری حکومت شد و به کارهای دیوانی پرداخت. و احتمالاً متصدی امور مالیاتی بود و در این کار شهرتی یافته بود، چنانکه خود در سفرنامه میگوید: «من مردی دبیر پیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی و مدتی در آن شغل مباشرت نموده و در میان اقران شهرتی یافته بودم.» در اوایل کار، نخست با سلاطین غزنوی آشنایی یافت و سپس نزد سلجوقیان به خدمت پرداخت؛ از این رو از عمرش که به مسافرت، مطالعه، شعر، شراب، زن و دوستان میگذشت لذت میبرد در مدرسه بخوبی درس خوانده بود عربی و فارسی را با قواعد عروضی آنها آموخته بود و فلسفه علوم، دینی، ادبیات، تاریخ، و ریاضیات تحصیل کرده بود. این شیوه زندگی تا چهل یا چهل و دو سالگی او ادامه پیدا کرد و پس از آن با دیدن رویایی به این نتیجه رسید که باید به کل شیوه زندگی خود را تغییر دهد: «به جوزجانان شدم و قرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکماً جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوهِ دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.» این خواب او را متحول کرد، از شغل حکومتی خود بیرون آمد و به بهانه سفر حج از زادگاه خود خارج شد.
آغاز سفری هفت ساله
مسیرش از شمال شرق ایران به غرب و ارمنستان و آذربایجان بود، سپس از شام به سوی بیت المقدس و دیگر شهرهای منطقه روان شد. از هفت سال مسافرتش سه سال را در قاهره گذرانید؛ که پایتخت فاطمیان و قلب قدرت اسماعیلیان و زندگی فکری آن بود. فاطمیان مستقیماً خلفای عباسی بغداد را هم از لحاظ نظامی و هم از لحاظ کلامی به چالش و مبارزه میخواندند. شبکه دعوت آنها نه تنها هدفش راهنمایی و هدایت زنان و مردان به یک زندگی عقلانی و نیل به رستگاری روحانی بود، بلکه رسیدن به رؤیای تشکیلِ یک دولت اسلامی نیز بود. ناصر خسرو هنگامی که در قاهره بود، اصول عقاید اسماعیلی، قانون و شیوه حکومت آن را با دیگر دانشمندان بزرگ مطالعه کرد. در همین ایام چهار بار به زیارت کعبه به مکه رفت، در سفر زیارتی چهارم راهش را به سمت شمال ادامه داد از عربستان گذر کرد و سپس وارد ایران شد و به سوی زادگاه خود در بلخ رفت.
حجت خراسان و فرقه اسماعیلیه
او به عنوان حجت خراسان برای گسترش باورهای اسماعیلیان فعالیت میکرد، اما این شیوه تبلیغی و مخالفتهای آشکار و تند و تیز او با اهل تسنن و بخصوص ناصبیان، در اشعار او نمود بسیاری دارد؛ او بیش از هر شاعر دیگری در زمانه خودش بر ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها تاکید دارد، مانند این قصیده که در حوالی شصتسالگی خود سروده:
ای تاخته شصت سال زیرت
این مرکبِ بیقرارِ ابلق
با پشتِ چو حلقه چند گوئی
وصف سر زلفک معلق؟
یک چند به زرق شعر گفتی
بر شعر سیاه و چشم ازرق
بیدار شو و به دست پرهیز
چون سنگ بگیر دامن حق
آزاد شد از گناه گردنت
هرگه که شدی به حق مطوق
حق نیست مگر که حُبِّ حیدر
خیرات بدو شود مُحقَق
گیتی همه جهل و حُبِّ او علم
مردم همه تیره او مُروَّق
در جای دیگری از قصایدش با اشاره به حدیث حضرت رسول که من شهر علمی هستم و علی درِ این شهر است، اینگونه میسراید:
خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی به خانهء پیغمبر
گر درشوی به خانه ش بر خاکت
شمشاد و لاله روید و سیسنبر
ندهد خدایِ عرش در این خانه
راهت، مگر به راهبری حیدر
حیدر، که زو رسید و ز فخر او
از قیروان به چین خبرِ خیبر
شیران ز بیم خنجر او حیران
دریا به پیش خاطر او فرغر
قولش مقر و مایهء نور دل
تیغش مکان و معدن شور و شر
ایزد عطاش داد محمد را
نامش علی شناس و لقب کوثر
اشارات او به حضرت فاطمه سلام الله علیها و فرزندان طاهرین او را نیز در قصاید بسیاری میبینیم، مانند این نمونه:
علم را از جایگاه او بجوی
سر بتاب از عمرو و زید و قال قال
قالِ اول جز پیمبر کس نگفت
وانگهی زی آلِ او آمد مقال
جز که زهرا و علی و اولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل؟
صفِّ پیشین شیعتان حیدرند
جز که شیعت دیگران صفُّ النِعال
حبل ایزد حیدر است او را بگیر
وز فلان و بوفلان بگسل حبال
و این قصیده که در بعضی ابیات با زبانی تند آنهایی را که با او به گفتگو نمینشینند تخطئه میکند و از پیشوایان آنها که موجب آزار عترت رسول الله بودند تبری میجوید:
بتگر بتی تراشد، و او را همی پرستد
زو نیست رنج کس را، نه زان خدای سنگین
تو چون بتی گزیدی، کز رنج و شرّ آن بت
برکَنده گشت و کُشته یکرویه آل یاسین؟
آن کز بت تو آمد بر عترت پیمبر
از تیغ حیدر آمد بر اهل بدر و صفین
لعنت کنم بر آن بت کز امّت محمد
او بود جاهلان را ز اول بت نخستین
لعنت کنم بر آن بت کز فاطمه فدک را
بستد به قهر، تا شد رنجور و خوار و غمگین
لعنت کنم بر آن بت، کاو کرد و شیعت او
حلق حسینِ تشنه در خون خضاب و رنگین…
و این قصیده -که در پایان آن به کسایی مروزی دیگر شاعر شیعه نیز اشاره میکند- که در بخشی از آن باز به مقام اهل بیت و حدیث کسا اشاره میکند:
هرچه جز از خازن خدای ستانی
جمله سوال است و خواری است و گدایی
هرکه سوی جوی و چشمه راه نداند
بیهده باشدش کرد قصدِ سقایی
گر تو سوی گنجبانش راه ندانی
من بکنم سوی اوت راهنمایی
زیر لوای خدای جای بیابی
گر بنمائی مرا کز اهل لوائی
اهل عبا یکسره لوای خدایند
سوی تو، گر دوستدار اهل عبائی
حیدر زی ما عصای موسی دور است
موسی ما را جز او که کرد عصائی؟
آنچه علی داد در رکوع فزون بود
زانکه به عُمری بداد حاتم طائی
گر تو جز او را به جای او بنشاندی
والله والله که بر طریق خطایی
جغدک را چون همای نام نهادی؟
ناید هرگز ز جغد شوم همایی
لاجرم ار گمرهی دلیل تو گشته است
روز و شب از گمرهی به رنج و بلایی
آل رسول خدای حبل خدایند
چونش گرفتی زچاه جهل برآیی
آرام گرفتن در دره یمگان
اسماعیلیان و کارهایشان از نظر حاکمان سنی مذهب و باقی شیعیان پذیرفته نبود و در نتیجه مخالفتهای شدیدی در پی داشت؛ ناصرخسرو در خراسان و به خصوص در زادگاهش مردم را به کیش اسماعیلی دعوت کرد، اما با مخالفت مردم روبرو شد؛ تا جایی که وی را از خانهاش بیرون کردند. از آنجا شهر به شهر میرفت و در تمام این مدت مخفیانه زندگی میکرد، چون در هیچ شهری در امان نبود. سرانجام به دعوت امیر علی بن اسد یکی از امیران محلی بدخشان به آنجا رفت و تا هنگام مرگ در دره یمگان به تبعید میزیست؛ اکنون مزار او در همان دره است.