فرهنگی

سال‌های آمادگی کلیم‌الله برای پیامبری در کنار شعیب



سال‌های آمادگی کلیم‌الله برای پیامبری در کنار شعیب

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱) بیرون آمد، ترسان و مراقب. پشت سرش را نگاه می‌کرد، دور و بر را می‌پایید. برای کسی که در نعمت قصر فرعون پرورده شده باشد، این فرار ویرانیِ بزرگِ ترسناکی است. شهر را نمی‌شناخت، اما هرچه بود از بیابان آشناتر بود. حالا ناگزیر بی هیچ وسیله و توشه‌ای با لباس تنش از همان شهر به بیابان می‌گریخت، و خدا را می‌خواند تا راهی به نجات برایش بگشاید. ترس و آشفتگی هم از درون هم از بیرون، انگیزه‌ای بود که پیش برود و امیدوار می‌رفت و از خدا نشانه‌ای از راه راست می‌طلبید.

اما کجا برود؟ باید به شهری بیرون از قلمرو فرعون می‌رفت تا پیدایش نکنند، هر چه دورتر بهتر. کجا؟ به سوی مَدیَن رفت. ساکنینش از فرزندان اسماعیل بودند، و موسیِ جوان امیدوار که می‌پذیرندش. در نزدیکی شهر کنار چاه آبی ایستاد، شاید تا هم خستگی از تن به در کند و هم آبی بنوشد. کنار چاه شلوغ بود. چوپانان گوسفندان تشنه‌شان را آب می‌دادند، غوغا و همهمه ای بر پا بود. کمی دورتر دو دختر را دید که به سختی گوسفندان را جمع کرده‌اند تا با گله‌های دیگر آمیخته نشوند، وقتی گوسفندان این همه تشنه هستند کار سختی است.

– چرا کنار ایستاده‌اید؟

– ایستاده‌ایم تا این مردان گوسفندانشان را آب بدهند تا بتوانیم سر چاه برویم، پدرمان مردی پیر است، به شبانی نمی‌تواند بیاید.

نگاهی کرد تا دلیل کناره گیری آنها را درک کند. برای موسی جوان آب کشیدن از چاه کار سختی نبود، ولی برای آن دو دختر رسیدن به لب چاه و کنار زدن گوسفندان و چوپانان دیگر -که مردان بیابانیِ خشن و قدرتمندی هم بودند- بدون آمیخته شدن گوسفندانشان با گوسفندان آنها تقریباً غیر ممکن بود. موسی اما در اندک زمانی از میان همهمه گله‌ها و چوپانان راه باز کرد و آب کشید و گوسفندان دختران را به راحتی سیراب کرد. بعد به سایه درختی رفت تا استراحت کند. گیج و خسته بود و افق روشنی پیش رویش نمی‌دید:

– خدایا… نیاز دارم به هر خیری که پیش رویم بگذاری. هر خیری که برایم بفرستی…

چشمانش را بسته و نبسته صدای یکی از دختران را شنید که بازگشته و صدایش می‌کند. چشم باز کرد، دید که از کنار راه می‌آید و کوتاه گام برمی‌دارد:

– جوان! پدرم تو را می‌خواند… مزد آب دادنت را می‌خواهد بدهد.

موسی برخاست و پشت سر دختر به راه افتاد، باد گرمی می‌وزید و می‌پیچید دور تن هر دو، راه طولانی بود. می‌دید دختر هم سعی می‌کند سریع برود تا او را زود نزد پدر برساند و هم به سختی در برابر باد سعی می‌کند دامن لباس گشادش را نگهدارد تا از بدنش کنار نرود.

– بگذار من جلوتر بروم، از پشت سر بگو به کدام سمت باید برویم.

وقتی رسیدند پیرمردی منتظر آنان بود، شعیب پیامبر. جوان ناشناس که پیشاپیش دخترش می‌آمد به چشمش مرد خوبی رسید، بدون درخواست دختران کاری سنگین را تقبل کرده بود و هیچ نخواسته بود. مهر موسی به دل او هم نشست؛ او را به داخل خواند و پذیرایی کرد، آب و شیر و نانی لابد. اینکه اهل کجاست و از کجا آمده و اینجا چه می‌کند و چرا تنهاست و چه بر او گذشته که شهر خود را رها کرده و این‌طور بی توشه راهی بیابان شده است را از زبان موسی جوان شنید؛ چشمان شعیب نور نبوت را در چهره او می‌دید. خواست که بماند، آنجا برایش امن بود و دست فرعون و اشراف مصر به او نمی‌رسید. خیالش را راحت کرد:

– اینجا از شر ظالمین در امانی، بنشین جوان.

– من برای آنچه کردم مزد نمی‌خواهم.

– مهمان سفره ما هستی پسر، میدانم که چه کرده‌ای.

آن دختری که پی موسی رفته بود پیش پدر و آمد و از نیرو و پاکی او برایش گفت، و اینکه که در راه جلویش راه رفته تا در مسیر باد دختر راحت تر باشد:

– می‌شود بماند؟ بماند به کار چوپانی و مزد بگیرد؟ آنچه من دیدم مردی نیرومند و شایسته و امین است.

شعیب خوشحال بود، هم می‌خواست به دلیلی پذیرفتنی جوان سرگشته را نزد خود نگهدارد و پناهش بدهد، هم میلی به او در دخترش می‌دید.

– موسی! نیرومندی و بزرگوار، اینجا بمان و کار کن. دخترم را به همسریت می‌دهم و کابینش کار و خدمتت باشد. هشت سال بمان، یا خواستی بیشتر، ده سال. به دشواری نمی‌اندازمت، اگر خدا بخواهد ما را مردمان صالحی خواهی یافت.

موسی جوان وقتی از مصر بیرون آمد ترسیده و نگران بود، پرورده دربار فرعون به ناگهان تمام مصر برایش ناامن شده بود؛ آنقدر که راه بیابان پیش گرفت. وقتی زیر درخت نشست و چشم بست خیری کوچک و بارقه امیدی می‌خواست از خدا. و حالا روبروی شعیب بر سفره پیامبری کهنسال در سایه امن و لطف خدا نشسته بود و می‌رفت تا داماد او شود و عهده دار کار گله‌های او. فاصله ناز و نعمت کاخ مصر و گله داری در صحراهای مَدیَن برای پسرخوانده فرعون چقدر است؟ به اندازه چند روز موسی؛ ساحل امن او این بار نه کرانه نیل، که کاملاً بیرون از مصر بود. جایی که موسی همنشین شعیب شد و نوعی دیگر از زندگی را تجربه کرد. این دوران برای او که قرار است کارهای سخت و بزرگی بکند سال‌های خاصی است، سالهای آمادگی برای پیامبری.



منبع مهر

نوشته های مشابه