فرهنگی

سهراب سپهری در آینه تماشا



سهراب سپهری در آینه تماشا

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: ۱۴ مهر سالروز تولد سهراب سپهری شاعر شناخته‌شده شعر نوی فارسی بود که با اشعاری چون «آب را گل نکنیم» یا «اهل کاشانم» شناخته می‌شود. حسنا محمدزاده شاعر که اهل کاشان و همشهری سهراب سپهری است، در یادداشتی با عنوان «سهراب سپهری در آینه تماشا» که در اختیار مهر قرار گرفته، نگاهی به سپهری و شعرش دارد.

مشروح متن این‌یادداشت در ادامه می‌آید؛

سهراب سپهری شاعری است که اشعارش اشتراکات فراوانی با عرفان شرقی و بودایی دارد و الهامات شعر او از عرفان بر کسی پوشیده نیست، مخصوصاً جاهایی که بیشتر با طبیعت، مرگ، زندگی و کشف اسرار عالم درگیر می‌شود. با تأمل در سیر و سلوک شعری سهراب می‌توان به دقایق قابل توجهی از سیر و سلوک روحی او رسید؛ البته شاعران بسیاری از طبیعت و مرگ و زندگی و خدا سخن گفته‌اند و نگاهی عرفانی به پدیده‌های عالم بیرون داشته‌اند و این رویکرد مختص سهراب نیست.

آنچه به شعر سهراب جلوه‌ای خاص بخشیده، شیوه بیان شگفت‌انگیز اوست که نشان‌دهنده احساس و تفکری یگانه است و از وحدت روحانی او با تمام عالم حکایت می‌کند، تا جایی که می‌تواند مخاطب را حتی به یگانگی اصل و منشأ روحی انسان‌ها با یکدیگر واقف کند.

اگر چه سپهری در عرفان شرقی تحت تأثیر لائوتسه و بوداست، اما در شعرش ردپای عرفان اسلامی نیز به وضوح دیده می‌شود. می‌توان گفت جهان فکری او از پل بستن میان آموزه‌های قرآن، انجیل و متون شرقی با رویکردهای سمبولیستی و سوررئالیستی شکل گرفته است و در نهایت او را به دیدی انسانی نسبت به طبیعت رسانده است. طبیعتی که پر از حضور خداست:

و خدایی که در این نزدیکی‌ست

لای این شب‌بوها، پای آن کاج بلند

سپهری می‌کوشد غبار عادت را از چشم مخاطب شعرش بزداید و او را به دیگرگونه دیدن دعوت کند و از آنجا به تأمل در خلقت و شگفتی وادارد. یکی از بارزترین نمونه‌های عادت‌زدایی را در شعر «سوره تماشا» می‌بینیم؛ شعری که شاعرش از همان سطر اول، وقتی که می‌گوید: «به تماشا سوگند» عادت‌زدایی کرده است. مخاطب عادت کرده سوگند را مخصوص چیزهای مقدس بداند، مثلاً بشنود: به خدا سوگند، به قرآن سوگند، به پیامبر سوگند و… اما وقتی می‌شنود: «به تماشا سوگند»، حرفی خلاف‌عادت شنیده‌است که اتفاقاً معنای عمیقی در خود نهفته دارد. شاید شاعر می‌خواهد بگوید تماشای جهان همراه با تعمق و تأمل در آن و یافتن حقیقت از لابه‌لای ظواهر آن، آنقدر ارزشمند و مقدّس است که قابلیت سوگند خوردن دارد.

در این شعر، پدیده‌های مختلف به جلوه درآمده‌اند، اما با صورتی متفاوت از قبل. ازدحام تشبیه و استعاره‌های نو، تصاویر سمبولیستی و سوررئالیستی در گره‌خوردگی با اندیشۀ شاعر، از کلمات این اثر، شعری قابل توجه بیرون آورده‌است. مثلاً «کبوتر» استعاره‌ای برای افکار و کلام شاعر شده‌است:

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه‌ای در قفس است.

«واژه در قفس» تأویل‌های متفاوتی می‌پذیرد. از آنجا که در سطر قبل صحبت از کبوتر شد که قفس هم در تناسب با آن قرار دارد، می‌توان گفت واژۀ در قفس، فکر و اندیشه‌ای است که کلمه‌ای برای بیان آن پیدا نشده‌است، از این رو در قفس ذهن و جان شاعر مانده است و بیان‌نشدنی است. حتی می‌توان گفت «واژۀ در قفس» نماد حقیقتی است که هیچ‌کس توان بیانش را ندارد، به قول لائوتسه: «حقیقت بیان‌شدنی نیست و آنچه بیان می‌شود حقیقت نیست». در ادامه شعر هم با تشبیهی تازه از عناصر طبیعت مواجه می‌شویم و با نمادی دیگر:

حرف‌هایم مثل یک تکه چمن روشن بود

من به آنان گفتم

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد

صحبت از آفتابی است که توان روشن کردن «رفتار» انسان را دارد، پس این آفتاب، همان آفتاب معمولی نیست، نوری است که ابتدا بر وجود انسان می‌تابد و آن را روشن می‌کند و سپس اثراتش در رفتار او به وضوح دیده می‌شود؛ با این اوصاف چنین آفتابی می‌تواند نماد حقیقت باشد. در تکامل همین مطلب، در امتداد شعر به گوهری برمی‌خوریم که در کف دست زمین است و رسولان از تابش آن خیره شده‌اند:

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند

پی گوهر باشید

می‌بینیم که تمام پدیده‌های طبیعت در پیوند با دیگر کلمات قرار گرفته‌اند تا مخاطب را از دیدن معمولی به بصیرت برسانند، از «حرف‌های مثل تکه‌ای چمن» گرفته «تا آفتابی که به رفتار انسان می‌تابد» و «گوهری که ناپیداست و همگان توان دیدنش را ندارند، اما توانسته با تابشش چشم پیامبران را خیره کند». دیدن در این شعر در جریان است، از همان آغاز که شاعر به تماشا سوگند می‌خورد، در واقع «دیدن» را به جریان انداخته است تا آنجا که می‌گوید:

هر که در حافظۀ چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشۀ شور ابدی خواهد ماند

می‌گوید تو باید آنقدر عمیق تماشا کنی که از دیدن تکه چوبی به درخت، از درخت به باغ، از باغ به باغبان و از باغبان به خالق تمام این‌ها بیاندیشی، این است راز تماشاکردنی که قابلیت سوگند خوردن یافته است. علاوه بر «عمیق دیدن»، «نور» نیز تا پایان، در شعر جریان دارد:

هر که نور از سر انگشت زمان برچیند

می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه

این نور همان نوری است که چشم انسان باید در تماشای عمیق جهان، به دیدنش نائل شود. شاعر می‌خواهد بگوید همین ظواهر جهان را هم، اگر عمیق تماشا کنی به حقیقت وجود خالقش پی می‌بری، حتی یک برگ سبز تو را به معبود می‌رساند:

زیر بیدی بودیم

برگی از شاخۀ بالای سرم چیدم، گفتم

چشم را باز کنید

آیتی بهتر از این می‌خواهید؟

سهراب نه تنها با طبیعت پیوند عمیقی برقرار کرده و از آن برای بیان اندیشه‌هایش بهره برده‌است، بلکه مخاطب شعرش را هم به دوستی و انس با طبیعت دعوت می‌کند:

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد شد

نه تنها در این شعر، که در جای‌جای اشعار سهراب، شگفتی‌های زندگی با طبیعت پیوند می‌خورند و با بیانی به ظاهر ساده، اما عمیق به مخاطب گوشزد می‌شوند، همان‌طور که خودش سفارش به سادگی می‌کند: «ساده باشیم چه در باجۀ یک بانک چه در زیر درخت».

رویکردهای طبیعت‌گرایانۀ سهراب به گونه‌ای است که نه تنها درخت و چمن و آفتاب و کوهستان و زمین و … حتی یک «مگس» و یک «کرم» هم مانند برگ‌های درخت آیتی از وجود خالق‌اند و چون نشانۀ وجود خدا محسوب می‌شوند ارزش دارند، پس نباید انکار شوند:

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.

و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.

وقتی با چشم‌های سهراب به جهان بنگریم همه چیز زیبا دیده می‌شود. این نوع «تماشا» که سهراب به آن رسیده‌است، می‌تواند نشأت گرفته از سخنان کریشنامورتی عارف معروف هندی باشد که به نگاه کردن بدون انتقاد و قضاوت سفارش کرده‌است. سهراب چشم‌هایش را به سان آینه‌ای روبروی طبیعت گرفته‌است تا از معنی و مفهوم جهان، راهی به خویشتن خویش بیابد و رسالتش را به عنوان شاعر، در این می‌داند که تمام چشم‌ها را به این آیینگی برساند:

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل‌ها را با

عشق، سایه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد



منبع مهر

نوشته های مشابه