منوچهر محققی خلبانی بود که جلوتر از هواپیمایش پرواز میکرد
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: گفتگو با امیران خلبان فریدون صمدی، اکبر زمانی و محمد غلامحسینی در قالب میزگرد، گفتگو با امیر خلبان سیاوش مشیری و گفتگو با آزاده جانباز خلبان خسرو غفاری، سهقسمت پیشین پرونده «منوچهر محققی؛ شبحسوار دلاور» هستند که پیشتر منتشر شدهاند. انتشار مطالب پرونده مورد اشاره شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد و قسمت جدید آن، گفتگو با آزاده خلبان محمدعلی اعظمی است که در سالهای دفاع مقدس، در چندپرواز بهعنوان کابینعقب زندهیاد منوچهر محققی پرواز کرده است.
اعظمی روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ در آستانه آزادی خرمشهر در ماموریت بمباران نیروهای دشمن که در حال عقبنشینی بودند، بهعنوان کابین عقب حسینعلی ذوالفقاری مورد اصابت پدافند زمینبههوای دشمن قرار گرفت و در پی خروج اضطراری از هواپیما، به اسارت دشمن درآمد. مرور خاطرات اینآزاده خلبان، شروع جنگ تحمیلی در پایگاه ششم شکاری بوشهر را نیز در برمیگیرد چون او در مقطع آغازین جنگ، مانند منوچهر محققی، از خلبانان پایگاه بوشهر بوده است.
در ادامه مشروح قسمت اول گفتگو با اینخلبان را میخوانیم؛
* خب جناب اعظمی، بهانه صحبتمان منوچهر محققی است.
اجازه بدهید اول خودم را معرفی کنم. سرتیپ دوم خلبان محمدعلی اعظمی، متولد ۱۳۳۰ شهرستان گلپایگان هستم. سال ۱۳۴۸ به استخدام نیروی هوایی درآمدم و بهمدت ۴ سال در تخصص فنی خدمت کردم و بعد وارد دانشکده خلبانی شدم.
* تخصص اولیهتان هلیکوپتر بود نه؟
بله. نگهداری هلیکوپتر بود. ما دوران مقدماتی پرواز را در ایران و دوره تکمیلی را در آمریکا گذراندیم. سال ۵۶ هم فارغالتحصیل شده و به ایران برگشتم.
* شما سال ۵۳ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شدید و ۵۶ از آمریکا برگشتید. چهسالی اعزام شدید؟
سال ۵۵ بود. بخشی از دوره مقدماتی، آموزش زبان انگلیسی است که زمان بیشتری میبُرد. چون ۸ کتاب است که باید آنها را پاس کنیم. بعد برویم برای پرواز با هواپیما. من قبلاً ۴ کتاب از آن ۸ کتاب را پاس کرده بودم. در نتیجه در دانشکده خلبانی واشهِد زدم و فقط امتحان دادم. دیگر سر کلاس ننشستم. این باعث شد دوره آموزش زبان و پروازم در ایران کوتاه شود. به اینترتیب اول اسفند ۵۳ وارد دانشکده شدم، خردادماه ۵۴ سر کلاس زبان رفتم و امتحانها را دادم. بعد برای پرواز با بونانزا رفتم که یکماه بیشتر طول نکشید. برگشتم و بقیه زبان را طی کردم و اعزام شدم به آمریکا.
در آمریکا دوباره دوره زبان را داشتیم تا دیپلم زبان بگیریم. آموزش پرواز هم با سههواپیما بود که به روال عادی انجام شد تا اینکه سال ۵۶ فارغ التحصیل شدیم و اول آبان ۵۶ به ایران برگشتم.
* در آمریکا با T37 و T38 و…
… تی ۴۱ پرواز کردیم. T41 شبیه همین بونانزای خودمان در ایران بود. T37 هواپیمای جت زیر سرعت صوت بود و T38 هم شبیه افپنج و هواپیمای تکمیلی دوره پرواز شکاری بود.
پس از بازگشت، در ایران گزینش شدیم که با هواپیمای F4 پرواز کنیم.
* حالا که داریم صحبت گذشته را میکنیم، بعد از بازگشت به ایران به مهرآباد رفتید دیگر.
بله. دوره آموزشی در مهرآباد بود. آنجا آموزشهای زمینی را طی کردیم و پرواز در کابین عقب آغاز شد. همینطور جلوتر که رفتیم، دوران انقلاب شروع شد و بهخاطر ترافیک سنگینی که در پایگاه مهرآباد بود، دو گردان آموزشی شکاری که در تهران بودند، بهترتیب به پایگاه همدان فرستاده شدند. یعنی یکدوره یکماهه یا ۱۵ روزه ماموریت بود که یکی از گردانها به همدان میرفت، پرواز میکرد و برمیگشت دیگری میرفت. در نهایت برای ادامه آموزش مدتی را به پایگاه شیراز رفتیم و در انتهای آموزش هم به پایگاه ششم شکاری منتقل شدیم.
* بوشهر.
بله. فارغالتحصیل که شدیم انقلاب پیروز شد.
* در مهرآباد دوره زمینی را طی کردید و بوشهر که رفتید کابین عقب را شروع کردید؟
نه. به محض اینکه از آمریکا برگشتیم، پس از چندروز مرخصی وقتی برای F4 انتخاب شدیم، کلاس زمینی اینهواپیما را شروع کردیم که خیلی کوتاه بود و بعدش پرواز را با اینهواپیما در همانمهرآباد شروع کردیم. بعد ۱۵ روز به ۱۵ روز به همدان مامور میشدیم. بعد هم دو گردانمان به بوشهر مامور میشد و در نهایت به بوشهر منتقل شدیم.
* در مهرآباد با اففورهای D میپریدید یا E؟
ما با E بودیم.
ماموریتهای لیزر کم بود. مثلاً در زدن سکوهای البکر و الامیه عراق بود که بیشتر از لیزر استفاده کردیم. باقی را به خاطر ندارم. یا مثلاً در بحث بمباران نیروهای دشمن یادم نمیآید شنیده باشم از اففور D استفاده کرده باشند. عمده کار با نوع E بود * پس اصلاً با اففورهای D پرواز نکردید؟
هواپیمای D خیلی کم بود. اینمدل نسبت به E قدیمی محسوب میشد و آنزمان دیگر با D پرواز نمیشد. اففور D را برای ماموریتهای خاص مثل لیزر میخواستند.
* در جنگ خیلی از لیزر استفاده نکردیم. اینکار تخصص کسی مثل ابوالفضل مهدیار و معدود خلبانهایمان بود.
بله. آنها لیدر دو بودند. منتها ماموریتهای لیزر کم بود. مثلاً در زدن سکوهای البکر و الامیه عراق بود که بیشتر از لیزر استفاده کردیم. باقی را به خاطر ندارم. یا مثلاً در بحث بمباران نیروهای دشمن یادم نمیآید شنیده باشم از اففور D استفاده کرده باشند. عمده کار با نوع E بود.
* شما آموزش کابین عقب را تمام کرده بودید که جنگ شروع شد؟
آموزش کابین عقب را تمام کرده بودیم که انقلاب پیروز شد. با پیروزی انقلاب، آموزش خلبانی در نیروی هوایی قطع شد. در شلوغیهای انقلاب بودیم و بعدش هم جنگ شروع شد.
* پس کابین عقب را تمام کرده بودید که جنگ شروع شد.
بله.
* سال ۱۳۵۹ که گذشت و ۶۰ رسید، از بوشهر دوباره به مهرآباد برگشتید برای تکمیل دوره کابین جلو.
ببینید در افچهار یک خلبان داریم و یک کابین عقب. بعضی، کابین عقبِ ثابت هستند. اینها آموزش پرواز نمیبینند. آموزش…
* رادار و تسلیحات…
بله. ولی کسی که خلبان است، برای مدتی آموزش کابین عقب را میبیند که وقتی جلو آمد، به دستگاههای کابین عقب هم اشراف داشته باشد. ما وقتی آمدیم، فرصت بود و رفتیم کابین عقب. اما جنگ شروع شد و تا ۱۵ اسفند سال ۵۹ هم در بوشهر مشغول پروازهای جنگی بودیم. حدود ۶ ماه اول جنگ را در بوشهر پرواز کردیم و بعد برای اینکه دوره کابین جلو را آموزش ببینیم، به مهرآباد منتقل شدیم.
* سال ۶۰ بود.
بله از یکِ یکِ شصت آمدیم مهرآباد.
* کلاس اولی که برگزار کردند، سال ۶۰ بود. بهروز نقدی بیک و…
اینها، یک دوره جلوی ما بودند.
* نقدی بیک، ابراهیم پوردان، کاوه کوهپایه عراقی….
مشتاق عراقی. کاوه کوهپایه کابین عقب بود که اسیر شد.
* بله اشتباه گفتم؛ منظورم مشتاق عراقی بود. که اینها دوره کابین جلویی را زیر نظر آقای (محمود) ضرابی، (محمود) اسکندری، (قربانعلی) بختیاری و … دیدند.
۴ خلبان بودند که دوره اول کابین جلویی را آموزش دیدند.
* عکسی در پایگاه یکم هست که استادهای اینکلاس ایستادهاند و شاگردها نشستهاند.
بعدش از بوشهر به مهرآباد رفتیم که آموزش کابین جلو را شروع کنیم که بحث فتحالمبین و بیتالمقدس پیش آمد و آموزش را متوقف کردند. چون از تهران مامور میشدیم و پرواز میکردیم. مثلاً به همدان مامور شدیم و پرواز میکردیم. برای بیتالمقدس بود که از تهران به پایگاه چهارم شکاری مامور شدیم و رفتیم و برنگشتیم.
* شما که در کلاس دوم کابینجلوها بودهاید، احتمالاً آنموقع آقای ذوالفقاری را در تهران دیدهاید نه؟
بله. آقای ذوالفقاری همدان پرواز میکرد که برای معلمخلبانی به تهران آمد. از آنجا با هم رفتیم دزفول و بعد هم خدمت صدام.
* ایشان در تهران معلم شما بود؟
شروع نشده بود.
* پس کلاسها به برگزاری نرسیدند؟
بله. برگزار نشدند. ما در ۶ ماه اول جنگ بهشدت درگیر پروازهای جنگی بودیم. اصلاً فرصت و امکانش نبود خلبانها را برای آموزش جدا کنیم و بگوییم اینگروه چون استندبای هستند، بروند آموزش ببینند و بعد بیایند. بعد که نیروی زمینی در جبهه مستقر و پیشروی عراقیها متوقف شد، گفتند خیلی از کابینجلوها را از دست دادهایم و باید جایگزین کنیم. خب، چهکسانی را جایگزین کنیم؟ کابینعقبها را. به اینترتیب کلاس اول تشکیل شد و کلاس دوم که ما بودیم تشکیل نشد. بعد از اسارت من هم، آقای (محمداسماعیل) پیروان و دیگران در اینکلاس شرکت کردند و کابین جلو شدند.
برای اینکه باک خارجی وصل نکنیم و مهمات بیشتری ببریم، هواپیماها به دزفول برده شدند تا نزدیک جبهه باشند. به اینترتیب وقتی بلند میشدیم، تا خرمشهر که مرکز جبهه بود ۱۲ تا ۱۵ دقیقه در راه بودیم و همینمقدار هم در راه برگشت بودیم که بنزین داخلی هواپیما برای اینفاصله جواب میداد * اتفاقاً سوالم همین بود. چون میدانم دوره کابین عقب را تمام کرده بودید، برایم سوال بود چرا در آنماموریت آخر که اسیر شدید، کابین عقب بودید. پس فرصت نشد کابین جلو را آموزش ببینید.
بله. همینطور است. در فتحالمبین و بیتالمقدس باید پروازهای زیادی در پشتیبانی نیروهای زمینی انجام میشد. ما از تهران به دزفول مامور میشدیم تا هرچه بیشتر به جبهه نزدیک باشیم. هواپیمای افچهار غیر از باکهای بنزین داخل بدنه، دو باک خارجی هم دارد که زیر بال بسته میشود.
* و یک سنر که وسط و زیر شکم هواپیما قرار میگیرد…
… بله. برای اینکه باک خارجی وصل نکنیم و مهمات بیشتری ببریم، هواپیماها به دزفول برده شدند تا نزدیک جبهه باشند. به اینترتیب وقتی بلند میشدیم، تا خرمشهر که مرکز جبهه بود ۱۲ تا ۱۵ دقیقه در راه بودیم و همینمقدار هم در راه برگشت بودیم که بنزین داخلی هواپیما برای اینفاصله جواب میداد. آقای پیروان که دوست نزدیک من است، رفت یک هفته ماموریت انجام داد و برگشت. بعد من رفتم و برنگشتم. [میخندد]
* گفتید شروع جنگ را در پایگاه بوشهر بودید. شاهد بمباران پایگاه هم بودید یا در آنمقطع خارج از پایگاه یا مرخصی بودید؟
بله. در پایگاه و آماده بودیم. همه خلبانها آماده بودند. پروازهای روزانه قطع بود و منتظر دستورات ستاد بودیم. آنروز پیش از ظهر، ساعت ۱۱ و ۱۲ بود که مرحوم ضرابی فرمانده گردان گفت «آقایان تنش مقداری پایین آمده و حساسیتها کمتر شده. بروید منزل ناهار بخورید. اگر لازم شد خبرتان میکنیم.» به همیندلیل همه رفتیم منزل.
* گردان ۶۱؟
ما ۶۲ بودیم. البته چندوقت پیشتر خانوادهها را فرستاده بودیم از پایگاه بروند. و وقتی دیدیم جنگ شروع نشد گفتیم برگردند. خانم من و برادرش هم روز قبل از شروع جنگ آمده بودند. منزل بودند. من هم از گردان آمدم خانه. سفره پهن بود و داشتیم نهار میخوردیم که هواپیماهای عراقی ظاهر شدند.
* پس منزل بودید.
بله. برای اعضای پایگاهی که پرواز ندارد، مسلم بود که صدای غرش موتور هواپیما با سرعت بالا در ارتفاع پایین، به معنای پرواز و بمباران دشمن است. از خانه بیرون دویدیم و دیدیم دارند پایگاه را بمباران میکنند. همه بچهها (خلبانها) از منازل به طرف گردان حرکت کردند. در بخش آلرت جمع شدیم و دیدیم فرمانده گردان، معاون عملیات و فرمانده پایگاه مشغول بررسی هستند. بهتر دیدند یکپرواز چهارفروندی انتقامی انجام دهند. در حال برنامهریزی برای اینپرواز بودند که زنگ آلرت به صدا درآمد. به محض اینکه صدای زنگ آمد، دیگر نوبت من و او مطرح نبود. (حمدلله) کیانساجدی پرید توی هواپیما و من هم کابین عقبش. بلند شدیم و با رادار تماس گرفتیم که روی هوا هستیم چه کنیم؟ گفت «به اینمسیر بروید! یک هدف روی دریاست. شناسایی کنید ببیند چیست!»
* پس کشتی بود. چون فکر کردم هدفتان هواپیما بوده است.
نه. رادار، هدفی را در دریا دیده بود که احتمال میداد ناوچه دشمن باشد. دوسه روز قبلتر ناوچههای اوزای عراقی آمده بودند که چندتایشان را زدیم. مرحوم دوران و یاسینی مورد هدف قرارشان دادند. رادار احتمال میداد باز هم ناوچه دشمن باشد. وقتی از زمین بلند شدیم، رادار گفت به فلان مسیر بروید. رفتیم و دیدیم تانکر نفتکش است. وقتی برگشتیم چهارفروند (انتقامی) از پایگاه بلند شده بودند.
* تانکر را که نزدید. نه؟
نه. فقط شناسایی کردیم.
* خودی بود یا دشمن؟
خودی نبود. ولی در آبهای بینالمللی بود. میرفت سمت کویت یا قطر و…
دیدیم چهارفروند بلند شدهاند. نزدیکهای غروب بود که آمدند و نشستند. رسیدیم به فردا یکم مهر که عملیات معروف ۱۴۰ فروندی انجام شد.
* شما در کمان ۹۹ بودید؟
بله.
* چندسورتی پرواز کردید؟
آنروزها چیزی که حساب نمیکردیم، تعداد پروازهایمان بود. همیشه آماده بودیم. فرمانده گردان که اشاره میکرد، میرفتیم. شاید طی روز، دو یا سه راید میرفتیم. یکسری از بچهها، پایهثابت پروازهای عملیاتی بودند. یکسری هم در آلرت و گشت هوایی بودند. ما پای ثابت پروازهای عملیاتی بودیم. فکر میکردم پروازهای عملیاتیام تا پیش از اسارت، ۴۰ پرواز بمباران بوده است. بعد که به ستاد آمدم و پروندهام را برای کاری مطالعه میکردند، پرسیدم من چندپرواز بمباران داشتهام؟ گفتند ۴۶ پرواز. حدود ۴۰ تایش را بوشهر انجام داده بودم و پنجششتایش را در همدان. پرواز آخریمان هم که از دزفول بود. پروازهای گشت هوایی و آلرت را هم گفتند ۲۵۰ تا.
* در روزهای حضور در پایگاه همدان، در پروازهای سال ۵۸ و مبارزه با ضدانقلاب شرکت داشتید؟
نه.
* پس در غرب کشور پرواز نداشتید؟
آنجا را خود بچههای همدان پوشش میدادند.
* خلبانهای ثابت پایگاه همدان.
بله. در بحث مقابله با ضدانقلاب و منطقه دره قطور، هم پایگاه دوم شکاری تبریز هم پایگاه سوم همدان پوشش میدادند. جایی که ما از همدان رفتیم، برای پرواز جنگی بود که بحث ضدانقلاب فروکش کرده بود.
* وقتی هم در جنگ به همدان مامور شدید…
پروازهای ارتفاع بالا و ۳۸ هزار پا انجام میشد.
* ما در فتح المبین بمبارانهای ارتفاع بالا داشتیم. در آنها بودید؟
همانها را میگویم. اینپروازها را از همدان میرفتیم.
* آقای ذوالفقاری میگفت دستههای چهارفروندی و هشتفروندی میفرستادیم و سنگین میزدیم. بمب از آن ارتفاع که پایین میآید به سرعت صوت میرسد و صدای سقوطش موجب پارهشدن پرده گوش میشود…
در اسارت، بعضی از نگهبانهای ما که آنزمان در جبهه بودند، وقتی میفهمیدند خلبان هستیم، میگفتند «ها! شما میآمدید از آنبالا بمب میزدید!»
* خب فتح بابی کنیم برای مرحوم محققی. شما او را برای اولینبار کجا دیدید؟ بوشهر یا پایگاه دیگر؟
خدا رحمتش کند! روحش را شاد کند! یکی از مردهای مرد روزگار بود. هرچه دربارهاش بگوییم کم است. ترکزبان و زادگاهش اطراف تبریز بود. بسیار مرد شریف و خندانی بود. محققی یکی از خلبانهای بهنام ما بود. من در بوشهر با او آشنا شدم و پروازهای متعددی با او داشتم.
باید خیلی جلوتر از هواپیمایت پرواز کنی. چرا؟ چون شکاری سرعتش بالاست. اگر میخواهی در فلاننقطه گردش کنی باید از ۱۰ مایل قبل آمادگی داشته باشی که ردش نکنی! باید جلوتر از هواپیمایت باشی. مرحوم محققی خیلی بیشتر از اینها جلوتر از هواپیما بود. یکی از خصلتهایش، نترسبودنش بود. وقتی کابین جلو مسلط باشد، کابین عقب احساس امنیت میکند. پروازی نبود که محققی برایش نه بیاورد. وقتی آموزش خلبانی میدیدیم، بعد از بونانزا در ایران، بهترتیب T41 و بعد T37 و بعد هم T38 را در آمریکا میدیدیم. کسی که نمیتوانست T37 را پاس کند و وامیخورد، به ایران برمیگشت و برای هواپیمای ترابری یا هلیکوپتر در نظر گرفته میشد.
برای انتخاب بهعنوان خلبان هواپیمای شکاری باید T38 را پاس میکردیم. در اینهواپیما مانورهایی انجام میدادیم که بعداً با F4 و F5 انجام میشدند. ما دوره اینمانورها را در آمریکا میدیدیم. اگر کسی خوب آموزش دیده باشد، هواپیمایی مثل افچهار مثل موم در دستش میشود. خود هواپیما یکظرفیتی دارد و خلبانی که خوب آموزش دیده باشد، تمام ظرفیتهای آن هواپیما را در دست و ذهن خود دارد.
در پرواز میگوییم خلبان یکهواپیمای شکاری باید همیشه جلوی هواپیما پرواز کند. بهقول آمریکاییها you have to be very ahead of aircraft یعنی باید خیلی جلوتر از هواپیمایت پرواز کنی. چرا؟ چون شکاری سرعتش بالاست. اگر میخواهی در فلاننقطه گردش کنی باید از ۱۰ مایل قبل آمادگی داشته باشی که ردش نکنی! باید جلوتر از هواپیمایت باشی. مرحوم محققی خیلی بیشتر از اینها جلوتر از هواپیما بود.
یکهواپیمای شکاری تاکتیکی، آنهواپیمایی است که بُرد بلند داشته باشد. برد چیست؟ هر اسلحه یک برد دارد. مثلاً در یککلت کمری، گلوله که از لوله خارج میشود فاصلهای را طی میکند. این، برد اسلحه است. فاصله موثر هم هست. جایی هست که گلوله تا آنجا عمل میکند و به هدف صدمه میزند. از آنجا به بعد هم گلوله میرود، ولی اثر ندارد. این، برد نهایی است. یک هواپیمای شکاری، هواپیمای برد بلند است؛ مثل افچهار که امکان بنزینگیری هوایی دارد. برد اینهواپیما تا جایی است که توان جسمی خلبانش اجازه دهد. در کارنامه نیروی هواییمان، عملیات H3 را داریم؛ ماموریتی که هواپیما از پایگاه سوم شکاری بلند میشود، ۴ ساعت در مسیر رفت است و هدفش ضلع غربی عراق سر مرز اردن، پایگاههای الولید است که آنجا را بمباران میکند و برمیگردد. این میشود برد هواپیمای افچهار. کسی نمیتواند اینماجرا را درک کند، مگر اینکه خلبان باشد. هشتفروند هواپیما که مسئولیت حفظ و نگهداریشان با لیدر است که آقای (فرجالله) براتپور باشد. تو باید در کوههای بین عراق و ترکیه پرواز میکنی. باید پایین باشی و بین کوهها که رادار تو را نگیرد. هنر میخواهد حواست به خودت باشد و ۷ فروند دیگر را از بین کوهها عبور بدهی و سالم به هدف برسانی. سوختگیری در ارتفاع پست روی دریاچه ارومیه و سپس یکسوختگیری دیگر در آسمان عراق و سپس زدن پایگاههایی که در کویر هستند و هیچعارضهای روی زمین برای شناساییشان نیست، کار هرکسی نیست.
یکی از تعاریف هواپیمای شکاری تاکتیکی، سرعت عکسالعملش است. بعد از انقلاب، ما هم مثل نیروی زمینی آسیب زیادی دیده بودیم و روزانه نمیتوانستیم حتی یکپرواز انجام دهیم. پرسنل فنی هواپیماها را آماده نمیکردند. ولی بهمحض حمله عراقیها به پایگاههای ما، پرسنل بهسرعت هواپیماها را آماده کردند و عکسالعمل سریعی داشتیم و پس از چندساعت از همدان و بوشهر رفتیم بمباران کردیم.
* همدان کوت را زد و بوشهر هم شعیبیه را.
اینعکسالعمل و سرعت واکنش، مهم است. در بحث دستگیرکردن عبدالمالک ریگی خبیث هم همینطور بود. میخواست از دوبی به قرقیستان برود و با یکسناتور آمریکایی مذاکره کند. وقتی مطمئن شدند در دوبی سوار هواپیما شده، از ستاد و شورای عالی امنیت ملی به فرماندهی نیروی هوایی ابلاغ شد اینهواپیما باید در ایران بنشیند. فکر کنم آقای (حسن) شاهصفی فرمانده نیروی هوایی بود. ایشان به پایگاه نهم شکاری دستور میدهد «اینهواپیما رد نشود! آن را بگیرید!» ساعت ۲ نصفه شب است که فانتومهای ما میروند در ارتفاع ۳۰ هزارپایی در بال هواپیمای مسافربری ریگی و او را مجبور به نشستن میکنند. جز خلبان اینهواپیماهای شکاری کسی نمیتوانست اینکار را بکند.
پس بحث توانایی هواپیما و خلبانش مطرح است. با اینمقدمه؛ ماموریتهای جنگی برای مرحوم منوچهر محققی مثل آب خوردن بودند.
* هیچوقت اضطرابی در چهرهاش ندیدید؟
من ندیدم. نه تنها در چهره محققی، در نگاه (اصغر) سپیدموی آذر، (قربانعلی) بختیاری، (رضا) سعیدی، (محمود) ضرابی و … همه اینها اینطور بودند. کسانی بودند که وقتی اسم ماموریت میآمد، بشاش میشدند. نه اینکه اضطراب نداشته باشند. من هم داشتم. ولی اضطراب جایی فکر را از کار میاندازد و در جای دیگر، یکحس طبیعی است. یکحس است. وقتی (از ماموریت) برمیگشتیم، همه هواپیما گلوله کِلاش خورده بود. چون در سطح زمین پرواز میکردیم.
اگر ۵۰ پا از سطح زمین بالا میآمدیم، میخوردیم. حساب کنید ۵۰ پا چهقدر میشود؟ حدود ۱۵ متر. در جنوب که پرواز میکردیم، بیشتر وقتها شاخههای نخل را با خودمان میآوردیم. یعنی پایینتر از نخلها پرواز میکردیم و در بالا و پایین آمدنها، زیر هواپیما به نخلها میگرفت. در آنارتفاع گلوله کلاش به بدنه میرسد. البته اثری ندارد. فرو میرود در بدنه ولی نمیتواند از کارش بیاندازد * یعنی واقعاً گلوله اسلحه دستی مثل کلاش به هواپیما میخورد؟
بله.
* آخر با آنسرعتی که فانتوم دارد…
وقتی وارد منطقه میشدیم، با فضای وسیعی روبرو بودیم که در آن با انواع سلاحها ما را میزدند. یعنی غیر از توپ ضدهوایی و موشک زمین به هوا هم، همه نفرات اسلحه به دست داشتند. ما ارتفاع پایین پرواز میکردیم که از موشکها و پدافند فرار کنیم. چون اگر ۵۰ پا از سطح زمین بالا میآمدیم، میخوردیم. حساب کنید ۵۰ پا چهقدر میشود؟ حدود ۱۵ متر. در جنوب که پرواز میکردیم، بیشتر وقتها شاخههای نخل را با خودمان میآوردیم. یعنی پایینتر از نخلها پرواز میکردیم و در بالا و پایین آمدنها، زیر هواپیما به نخلها میگرفت. در آنارتفاع گلوله کلاش به بدنه میرسد. البته اثری ندارد. فرو میرود در بدنه ولی نمیتواند از کارش بیاندازد. ضمن اینکه بخشهایی از بدنه هستند که مقاوماند؛ مثل جاییکه لوله هیدرولیک از آن رد میشود. در اینمقاطع صفحات فلزی محکمی روی بدنه میگذارند که اگر گلوله خورد، به لاین هیدرولیک آسیب نزند.
وارد منطقه که میشدیم، از همه طرف گلوله میآمد؛ طوریکه خلبان کابین جلو بهمحض ورود به فضای آتش و گلولهباران، با مسلسل هواپیما پدافند را میزد. حتی تانک را با مسلسل میزدیم و خاموشش میکردیم.
* یعنی گلوله ۲۰ میلیمتری گان دماغه فانتوم، به زره تانک نفوذ میکرد و باعث انهدامش میشد؟
این را نمیدانم ولی حداقل کاربر تانک را فراری میداد و ساکتش میکرد.
* جناب اعظمی شما از آنتجربههای آنطوری با آقای محققی داشتید؟ [خنده] آقای پیروان تعریف میکند آقای محققی یکبار گفته بود باید بروم صبحانه عراقیها را بدهم بیایم. در نتیجه آنقدر در ارتفاع پایین با رگبار مسلسل به اردوی دشمن زده بود که قابلمه آبگوشتشان بالا پریده و روی سطح کاناپی و دماغه هواپیما را آلوده کرده بود.
من نه. همیشه هم از ایناتفاقها نمیافتاد. باید سر زمان صبحانه یا نهار میرفتی. یکبار از اروندرود عبور کردیم. در خاک دشمن سربازها صف کشیده بودند که غذا بگیرند. ما آنها را نزدیم و از کنارشان رد شدیم. ولی مرحوم محققی میرفت و غذایشان را کوفتشان میکرد.
* در اینپرواز که میگویید با محققی بودید؟ همینکار را کرد؟
نه. اینپرواز را یادم نیست چهکسی کابینجلویم بود.
به دریا که میرفتیم، افرادی مثل محققی چنان در سطح پرواز میکردند که اگزوز هواپیما، آب دریا را قاچ میداد. تا اینحد نزدیک به سطح آب بود. مرحوم محققی توانایی هرگونه مانوری را که میشد با F4 انجام داد، در خود داشت.
* آقای (اکبر) زمانی میگفت با وجود همه بدیهایی که به محققی شد، در اول جنگ روحیه پایگاه ششم شکاری بوشهر بود. اجحافهایی که در حق محققی شد، یکی اوایل انقلاب بود و ظاهراً بهخاطر تشابه اسمی با آیت محققی (از فرماندهان کودتای نقاب) بوده و دیگری هم در برهه پایانی جنگ و آنماموریت خارج کشورش بوده است. شما در جریان بیمهریها بودید؟
پیش از شروع جنگ بود. تا زمان جنگ که بحث کودتای نقاب را در پایگاه سوم و اول داشتیم، ما بوشهر بودیم. احتمالاً محققی آنزمان بوشهر نبود.
* بله فکر کنم تهران بوده است…
فکر کنم بله! تهران بوده است. بحثهای سیاسی زیاد بود. نمیدانم چرا و با چههدف و انگیزهای ایشان را گرفتند! به هرحال خیلیها را گرفتند. بعد هم رها شدند و برگشتند؛ مثل شهید مهدیار که آمد بوشهر یا چنگیز سپهر…
* سپهر در کودتا مظنون نبود. پس از انقلاب تصفیه شد.
بله. مرحوم محققی را نمیدانم.
* خودش درد و دل نمیکرد بگوید ما اینطور هستیم و اینهمه زحمت کشیدیم و اینطور با ما تا کردهاند؟
اصلاً و ابداً!
* پس چیزی که شما میدیدید، روحیه شاد و خندانش بود.
بله. ببینید شما در اداره و بین دوستانتان، با معدود افرادی رفتوآمد خانوادگی و نزدیک پیدا میکنید و فرد را به منزل خودتان دعوت میکنید. این، بین همه اقشار هست. بین خلبانها هم هست. من با معدود افرادی رفتوآمد خانوادگی داشتم؛ مثل آقای پیروان. ولی با بقیه در گردان رفیق و همکار بودیم و فراتر از بحث شغلی و ماموریتها و مسئولیتمان، از هم آشنایی و اطلاعات نداشتیم. با مرحوم محققی هم همینطور بود. در گردان بودیم و او را بهعنوان یک معلمخلبان و مرد دلیر میشناختیم. ولی فراتر از آن، از زندگی خانوادگیاش خبر نداشتیم. با اطمینان (در کابین) پشت سرش مینشستیم و ماموریت انجام میدادیم.
زمانی که اسیر شدم، آقای محققی فرمانده پایگاه مهرآباد یا جانشین پایگاه بود. احتمال میدهم همسرم با همسر ایشان از آنجا آشنا شده باشد. آخرینباری هم که همسرش را دیدیم، (چندسال پیش بود) رفته بودیم دکتر که ایشان هم آمده بود درباره بیماری محققی با دکتر صحبت کند.
در پرواز میگویند وقتی موشک راداری به سمتتان شلیک شد، اگر فرار کنی خوردهای. چون سرعتش بالاتر از هواپیماست. وقتی لاک (قفل) کند خوردهای. تنها راه فرار این است که به جنگش بروی. باید بگردی به طرفش و به محض نزدیکشدنش و ایناحساس که الان دیگر میخورد، بهسرعت هواپیما را کنار بکشی که نتواند بخورد. محققی چنینآدمی بود.
* یعنی خیالتان راحت بود اگر موشک بیاید، محققی ردش میکند.
بله. در هواپیما RWRsystem داریم. اگر زود موشک را در سیستم پیدا کنی و بروی طرفش، میتوانی وقتی نزدیک شد برِیک و ردش کنی. اینکار یکخلبان زبده است. محققی اینطور بود.
* شما تجربه چنیناتفاقی را با او داشتید؟
نه.
* پروازهایی که خلبانهای بوشهر در جنگ انجام انجام دادند خیلی سخت بود؛ هم لو پس کف زمین، هم لو پس کف دریا.
آنجا تهدید دریاست. ممکن است حالت ورتیگو به خلبان دست بدهد که نتواند تشخیص بدهد هواپیما در چه حالی است، کج هستی، مستقیم میروی یا اینورت هستی…
در یکی از پروازها، محققی G بسیار سنگینی کشید و این چراغقوه تق خورد به کف کابین؛ طوریکه فکر کردم موشک خوردهایم. محققی گفت صدای چی بود؟ گفتم فکر کنم موشک خوردیم! اما دیدیم هواپیما دارد راحت پرواز میکند. متوجه شدم اینچراغقوه بوده است * نمیتواند زمین و آسمان را تشخیص دهد…
فقط باید به دستگاه ناوبری هواپیما اعتماد کنی. در دریا خطر این است که نتوانی افق را تشخیص بدهی.
* و اگر هواپیما به آب بگیرد تمام است.
اگر دمش بگیرد، میشود کشید بالا ولی اگر با سر بگیرد، تمام است.
* شما در عملیات مروارید بودید؟
فکر میکنم کَپ پرواز میکردم.
* پس در انهدام ناوچهها حضور نداشتید.
روز قبلش را بودم ولی آنروز (۷ آذر) را فکر میکنم کپ بودم. تعداد زیادی هواپیما و خلبان درگیر بودند. منتهی جزییاتش یادم نیست.
* اگر خاطره شاخصی با منوچهر محققی دارید بفرمایید که برویم سراغ ماموریت آخرتان.
ما چراغقوهای داریم که چسبیده به بدنه کابین است و در شب و تاریکی میتوان برای پیدا کردن یا دیدن اجزای کابین از آن استفاده کرد. در یکی از پروازها، محققی G بسیار سنگینی کشید و این چراغقوه تق خورد به کف کابین؛ طوریکه فکر کردم موشک خوردهایم. محققی گفت صدای چی بود؟ گفتم فکر کنم موشک خوردیم! اما دیدیم هواپیما دارد راحت پرواز میکند. متوجه شدم اینچراغقوه بوده است.
* رابطهتان با او چهطور بود؟ با توجه به خاکی و صمیمیبودن محققی، چهطور او را صدا میکردید؟ با اسم کوچک یا عنوان جناب سرگرد؟
نه. با درجه صدایش میکردم. پیش از انقلاب، اینفاصلهها خیلیزیاد بود که اصلاً اجازه نمیدادند نزدیک شویم. یکستوانیک با ستواندو زمین تا آسمان فاصله داشت. بعد از انقلاب اینفاصلهها از بین رفت ولی بچهها رعایت جایگاهها را میکردند. ایشان سرگرد بود و من ستوانیک. فاصله را حفظ میکردم.
* سال ۶۱ که اجکت کردید، درجهتان…
همان ستوان بود.
* آقای ذوالفقاری سروان بود و شما ستوان بودید.
بله.
ادامه دارد…