نگاهی به رمان نوجوان «همچون رعد»
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: رمان نوجوان «همچون رعد» نوشته جاسمین وارگا بهتازگی با ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب دویستوپنجاهوسومین عنوان مجموعه «رمان نوجوان» است که اینناشر چاپ میکند و سال ۲۰۲۱ بهعنوان برگزیده سال کتابداران آمریکا معرفی شده است.
جاسمین وارگا نویسنده اینکتاب، متولد سال ۱۹۸۸ و نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در آمریکاست. از ایننویسنده پیشتر ترجمه رمان «قلب من و دیگر سیاهچالهها» در ایران منتشر شده که اولینرمان منتشرشده از اوست و به ۲۰ زبان ترجمه شد.
«همچون رعد» سال ۲۰۲۱ منتشر شد. داستان اینرمان درباره چندنوجوان است. کورا حامد پدری مسلمان و لبنانی دارد و خواهرش را در تیراندازی مدرسه از دست داده است. تیرانداز آنحادثه، پارکر برادر کوئین بهترین دوست کورا بوده است. کورا نمیتواند با ماجرای مرگ خواهرش کنار بیاید. دوستش را هم نمیتواند بهخاطر کاری که برادش مرتکب شده ببخشد. در طرف دیگر، کوئین هم نمیتواند با ایناتفاق کنار آمده و برادرش را ببخشد. او که به سفر در زمان فکر میکند، یکنقشه میکشد و …
رمان «همچون رعد» در ۳۸ فصل نوشته شده است.
فاطمه حیدری نویسنده و پژوهشگر یادداشتی با عنوان «ما برنامه ریزی شدهایم که از زندگی لذت ببریم» نگاهی به اینرمان داشته است. اینمطلب برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مشروح متن یادداشت مورد اشاره در ادامه میآید؛
«ماجرای رمان همچون رعد ناآشنا نیست. داستانهای زیادی درباره دوستی خواندهایم. درباره دوستیهایی که خراب شدهاند یا درباره تفاوت و تبعیض، خشونت و تیراندازی و غم. ولی ترکیب همه اینها باهم معجونی خوشایند است که در همچون رعد نوشتهی جاسمین وارگا اتفاق افتاده.
داستان را کورا شروع میکند. دختری که خوره علم است و حافظهاش پر است از هزار جور نکته ریز و درشت درباره هر چیزی. از طبیعت تا ریاضیات و تاریخ. کورا یک تفاوت اساسی با بیشتر دخترهای دوازدهسالهی دیگر دارد. نه بهخاطر اینکه پدرش مهاجر و خودش دورگه است و نه بهخاطر هوش سرشارش، بلکه بهخاطر اینکه خواهر بزرگترش، میبل، را در یک حادثه تیراندازی در مدرسه از دست داده.
«پلک میزنم تا بابا نتواند اشکهایم را ببیند. باید برایش دختری قوی باشم. حالا من تنها دختر خانوده حامدم.»
فصل بعد کتاب همچون رعد را از زبان کوئین میخوانیم، بهترین دوست (سابق) کورا. کوئینی که از بچههای مدرسه دوری میکند و در تلاش است عشقش به فوتبال را از سرش بیرون کند و به جای آن روی تحقیق درباره پروژهای که در سر دارد، تمرکز کند؛ پروژهای که قرار است همهچیز را درست کند. کوئین خودش را با جستوجو درباره سفر در زمان مشغول کرده. او مطمئن است اگر موفق شود، میتواند همه را نجات دهد. اگر موفق شود، دیگر برادرش، پارکر، تیراندازی در مدرسه را انتخاب نمیکند، میبل و چند دانشآموز و معلم دیگر هم هرگز جان شأن را از دست نمیدهند، پدر و مادرش روز و شب باهم دعوا نمیکنند و دوستی کوئین و کورا هم هیچوقت خراب نمیشود.
پیرنگ و فضاسازی از مهمترین نقاط قوت داستاناند. جاسمین وارگا مستقیم و غیرمستقیم از احساسات مینویسد و رنگ و بوی غمی سنگین و درعینحال کورسویی از امید در سراسر داستان جاری است که فراموشنشدنیاند.
نامههای کوئین به پارکر هم یکی دیگر از نقاط قوت کتاباند که نمیتوان از فکر کردن به آن نامهها دست برداشت و نمیتوان سوالهایی که کوئین از خودش و برادرش میپرسید، از خودمان نپرسیم. نمیتوانیم تصمیم بگیریم تقصیر چه کسی است اگر یک روز یک نوجوان تفنگ پدرش را بردارد و هممدرسهایها و معلمهایش و بعد هم خودش را به رگبار ببندد. تقصیر پدرش است که در وهلهی اول آن تفنگها را خریده؟ تقصیر مادرش است که هیچوقت نپرسید که او پشت کامپیوترش چه کار میکند و چرا دیگر دوست ندارد با کسی ارتباط برقرار کند؟ تقصیر خواهرش است که یک روز چیزی دید و به کسی نگفت؟ تقصیر آدمهای توی کامپیوتر است؟ تقصیر کیست؟ یعنی واقعاً راهحل همین است که مثل کورا و کوئین راه بیفتیم و تلاش کنیم رمز و راز سفر در زمان را کشف کنیم تا مشکلات حل شوند؟ شاید هم آخر سر به حرف کتابدار مدرسه برسیم که به کوئین گفته بود: «کوئین، در هیچکدوم از این اتفاقها تو مقصر نبودی که حالا بخوای درستش کنی. این مسئولیت منه. و بقیه بزرگسالها. ما یه دنیایی ساختیم که برای شما بچهها امن نیست. و ما باید بلند شیم و فکر کنیم چهطور باید از شماها مراقبت کنیم.»
هویت هم مسأله مهم دیگری است که در رمان همچون رعد به آن پرداخته شده. از روی چهره کورا نمیتوان ملیتش را تشخیص داد و وقتی کسی میفهمد پدر او یک مهاجر لبنانی است، انتظار دارد این دختر همهچیز را درباره لبنان و خاورمیانه بداند، درحالی که او چیز زیادی درباره میراث پدریاش نمیداند. عربی بلد نیست و نمیداند پایتخت عربستان سعودی کجاست، هرچند معلمش چنین انتظاری دارد. گاهی کورا به خودش میآید و دچار تردید میشود که اصلاً کیست و اهل کجاست. بحرانهای اینچنینی در سن نوجوانی عجیب نیست و بسیاری با آن درگیر میشوند، ولی کمتر پیش آمده که از چشم یک نوجوان دورگه به آن نگاه کنیم. اینکه نویسنده تجربههایی از این دست در زندگیاش داشته است، به واقعیتر شدن و باورپذیری موقعیت در داستان کمک کرده.
همچون رعد که نشر افق با ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی چاپ کرده، داستانی است که در عین فاصله داشتن از تجربه روزمره، بهشدت قابللمس و نزدیک است. شخصیتها، حرفها و احساسها مصنوعی به نظر نمیرسند و جاسمین وارگا سعی نکرده به نوجوان بودن تظاهر کند، بلکه واقعاً به یک یا حتی چند نوجوان دوازدهساله تبدیل شده و از دریچه چشم آنها به جهان نگاه کرده است. در عین سنگین و پیچیده بودن موضوعهایی که در این رمان به آنها پرداخته میشود، نویسنده اجازه نمیدهد جو ناامیدی بر فضا غالب شود و همواره نیمه پر لیوان را در گوشه ذهنش دارد، اما نه به شکلی که نگاه واقعگرایانه به وضعیت از بین برود.
«از بین تمام صداهایی که در دنیا وجود داره، ما صدای پرندهها رو بهتر از همه میشنویم. و میدونی چرا؟ احتمالاً فکر میکردی غرش شیرها یا بقیه حیوونهای درنده رو بهتر میشنویم، درسته؟ ولی نه. جیرجیر پرندهها رو میشنویم، چون هرجا که پرندهها باشن معمولاً آب هست. و هر جا آب باشه، زندگی هست. بدنمون طوری برنامهریزی شده که از زندگی لذت ببره، نه اینکه بترسه. جالب نیست؟»