داستاننویسی آدم را جسور میکند
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: مجموعه داستان «تناردیه را من کشتم» نوشته عترت اسماعیلی به تازگی توسط نشر ققنوس منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب مضامین اجتماعی و انسانی را مطرح و در عین حال از مفاهیم و تحلیل روانشناسی استفاده می کند.
اسماعیلی، دانشآموخته رشته فلسفه غرب است که داستاننویسی را از کلاسهای محمدجواد جزینی و سیدعلی شجاعی شروع کرده و طی این سالها دو اثر در دو ژانر مختلف منتشر کرده است. یکی رمان دینی «حاء مشدد» و دیگری اثری در حوزه کودک با عنوان «به نظر شما چه کسی با خانم طلا عکس سلفی میگیرد».
«تناردیه را من کشتم» داستان های جدید این نویسنده را شامل می شود که به بهانه چاپش با اسماعیلی گفتگو کرده ایم.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* خانم اسماعیلی ایده نام «تناردیه را من کشتم» از کجا آمد؟
اسم اثر نام یکی از داستانهای کتاب هست و به نظرم رسید که شاید برای روی جلد عنوان پر کششی باشد. چراکه نوعی تعلیق برای مخاطب ایجاد میکند. با توجه به اینکه «تناردیه» یک شخصیت شناخته شده بین مردم، حتی مخاطب عام، هست حدس زدم این عنوان که «تناردیه را من کشتم» به چه معنا میتواند باشد، شاید برای مخاطب جذاب باشد.
در مورد طرح جلد، در جلسهای که با مدیر نشر ققنوس آقای حسینزادگان داشتم ایشان گفت طرح جلد با خودمان است اما اگر خود نویسنده ایدهای دارد ما استقبال میکنیم. به همین دلیل این طرح را که ایده خودم بود و توسط دخترم عکس گرفته شده پیشنهاد دادم و نشر هم با آن موافقت کردند و طرح کار شد. البته که روی عکس و طرح پیشنهادی کار طراحی جلد انجام شده است.
* چه شد سراغ نگارش این کتاب رفتید؟
پیش از نوشتن کتاب «حاء مشدد» به کلاسهای آقای جزینی و سیدعلی شجاعی میرفتم. در آن کلاسها داستان کوتاه مینوشتم و داخل کلاس میخواندم و نقد میشد. اما وقتی سر کلاس آقای شجاعی داستان کوتاه مینوشتم و میخواندم قرار بر این شد روی رمان «حاء مشدد» کار کنم. بیش از دو سال کار پژوهش و نوشتن کتاب طول کشید.
طرح اولیه «به نظر شما چه کسی با خانم طلا عکس سلفی میگیرد» هم برمیگردد به قبل از نوشتن کتاب «حاء مشدد». من دورههای فیلمنامهنویسی و انیمیشن را زیر نظر استاد اخوان گذراندم. قرار بر این شد که براساس فیلمنامهای که در آن کلاس نوشتم انیمیشن ساخته شود. اما به دلیل اینکه مدیریتهای سازمان در حال تغییر بودند با استاد اخوان این نتیجه رسیدیم فیلمنامه را تبدیل به کتاب کنیم. به همین خاطر کار را دادیم نشر فَبَک که اثر را پذیرفتند. هرچند که کتاب در حوزه روانشناسی با موضوع عزت نفس است اما برای مخاطب ۹ تا ۱۱ سال است که بعد از رمان «حاء مشدد» منتشر شد.
در مورد مجموعه داستان «من تناردیه را کشتم»، از دوران کرونا وارد کلاسهای حمیدرضا منایی شدم. بعضی از داستانهای اثر حاضر داستانهای کوتاهی بودند که در سالهای قبل در کلاسهای داستاننویسی دیگر نوشته و خوانده بودم اما با توجه به دانش داستاننویسی که از استاد منایی آموختم و نگاهی که ایشان نسبت به داستان کوتاه داشت، اتفاقی مهم در کلاس ایشان افتاد و آن تحقیق و پژوهش در مورد داستان بود. یعنی قرار نیست ما بهعنوان نویسنده یک داستان ذهنی بدون تحقیق و پژوهش و صرفاً بر پایه تجربه زیستی خلق کنیم. بلکه باید نگاه دقیقتر و علمیتری نسبت به داستان پیدا کنیم و اثری خلق کنیم با پشتوانه تحقیق و پژوهش. و همچنین اگر قرار است در آن داستان به شخصیت پرداخته شود نیاز به زمانبندی داریم. حالا با این نگاه و آموزش، داستانهایی که از قبل نوشته بودم و سر دیگر کلاسها میخواندم را با نگاه جدید و علم جدید دوباره بازنویسی کردم. بخشی از داستانها هم در دوران کرونا شکل گرفت و جامعهای که نسبتش به انسان و مرگ و همدلی متفاوت شده بود. و گاه به قدری این تناقضات زیاد بود که اگر یک مقدار نگاه جزئینگرتری داشتیم میتوانستیم جامعه آن روز را به تصویر بکشیم. مرگ و مراسم دفن آنها، درمان و هزینههای درمان و حتی رنج و تنهایی آنها متفاوت بود. بخشی از داستانهای اثر حاضر مرتبط است با کرونا. دیگر داستانها مربوط به مسائل روز اجتماع است و همه داستانهای اثر براساس تحقیق و پژوهش خلق شدهاند.
من بخشی از داستاننویسی را در مرحله اول مدیون رشته تحصیلیای میدانم که در دانشگاه خواندم؛ رشته فلسفه غرب. بخشی دیگر را هم مدیون تجربه روزنامهنگاری و خبرنگاریام میدانم. چون بهواسطه آن شغلها ذهنم پر شده از تجربیات مختلف آدمها. همچنین در دورانی معلم بودم و بهواسطه آن شغل با افراد و مخاطبان زیادی در ارتباط بودم که هرکدام از آنها میتوانستند داستانی باشند. اما تبدیل آن تجربیات به داستان واقعاً روند آسانی نیست. ما میتوانیم علم داستاننویسی را یاد بگیریم و براساس آن علم داستان خلق کنیم. گاه ممکن است کسی در زمینه داستاننویسی آموزشی هم ندیده باشد اما در عمل، داستاننویسی شیوه زندگی او شده باشد. آن تبدیل شدن زندگی براساس نگاه داستانی یک فرایند متفاوت است که آدمی که پا به عرصه نویسندگی گذاشته، آن را طی میکند.
* فرآیند کسب تجربه و اطلاعات چگونه تبدیل به داستان میشوند؟
فرآیند سختی است چون گاه تو بارها و بارها باید داستانی را بازنویسی کنی تا تبدیل به داستان قابل قبولی شود. پس داخل پرانتز بگویم که قبلاً قلم بر کاغذ میگذاشتم و آنچه در ذهنم بود را مینوشتم اما با گذراندن کلاسهای استاد منایی در شیوه جدید یاد گرفتم که اولاً تحقیق و پژوهش کنم و از تجربه زیسته خودم استفاده نکنم چون یک انسان مگر چقدر تجربه زیستی دارد؟ دوم داستانم را بخشبخش بنویسم.
ایدهها را ما در زندگی خودمان و اطرافیان و افراد جامعه پیدا میکنیم. کلاً یک نویسنده باید از اتفاقات روز مطلع باشد. نویسندهای که صرفاً پشت لپ تابش بنشیند و قلم بزند، نویسنده نخواهد شد. نویسنده باید تجربه زیسته قوی داشته باشد. و این تجربه زیسته قوی از طریق تحقیق و پژوهش در زندگی افراد دیگر جامعه میسر میشود. نکته دیگر اینکه ما در ترم اول داستاننویسی تکلیفی داشتیم به نام پیرنگنویسی. ملزم بودیم پیرنگهای داستانی بنویسم و برای استاد منایی ارسال کنیم تا ایشان اصلاح کنند. ایدههای داستانی من در آن تکالیف پیرنگنویسی شکل گرفت. در همان تکالیف پیرنگنویسی متوجه میشدیم این پیرنگ، داستان قوی و رابطه علت و معلولی درستی ندارد، پس میرفتیم دنبال یک پیرنگ دیگر چراکه مهمترین بخش داستان، پیرنگ است. اگر یک پیرنگ رابطه علت و معلولی درستی داشته باشد نویسنده نصف راه را رفته است.
در خیلی مواقع ایده اولیه داستان با امر واقع و بیرونی مطابقت دارد. درحالی که ایدهای که تبدیل به داستان میشود باید یک فرآیندی را طی کند. فرآیندی که هم دارای پیرنگ قوی و روابط علت و معلولی درست باشد. و نکته مهمتر آن تخیل نویسنده است که با ایده اولیه ترکیب میشود و در این ترکیب خیلی از نکات واقعی و عینی از پیرنگ حذف میشود تا نویسنده بتواند با مهار برشهای زمانی و مکانی و با زبان مناسب و جذاب ایده ناب را ایجاد کند. بهطوری که در نهایت یک برداشت یک خطی از ایده اولیه در ذهن نویسنده باقی میماند و نویسنده میتواند آن خط را با شکلهای مختلف پرورش دهد. بهتر بگویم که هنر نویسنده آنجاست که بتواند متن آن ایده اولیه را دراماتیک بکند. چراکه اگر نتواند تبدیل به متن دراماتیک کند آن متن ارزش داستانی ندارد.
* کمی از تجربه شاگردی و آموزش داستان نویسی در کلاسهای حمیدرضا منایی بگویید.
چگونگی آشنایی و شرکت در کلاس ایشان برمیگردد به اوایل کرونا که جلسه نقدی برای کتاب «برج سکوت» ایشان تشکیل شده بود. من همراه یکی از دوستان به این جلسه رفته بودم. وقتی ایشان را از نزدیک دیدم متوجه شدم از طرف نشر نیستان کارگاههای داستاننویسی داشتند که به دلیل کرونا تعطیل شده و قرار بود از آن پس کارگاه به صورت مجازی برقرار شود. این آشنایی منجر به شرکت من در این کارگاهها شد.
در کلاس ایشان یاد گرفتم زمانی که در کلاس داستاننویسی شرکت میکنم این زمان به شکل مستمر مختص من است و تحت هیچ شرایطی تغییر نخواهد کرد. در طی این روند کمکم جلسات داستانخوانی در کلاپهوس اضافه شد که افراد زیادی شرکت کرده و داستانها را نقد و بررسی و اصلاح میکردند که این امر در نگارش داستان خیلی مؤثر بود. همچنین در کنار این جلسات، جلسه نقد فیلم داریم. که هر هفته فیلم میبینیم و آن را از بُعد داستانی نقد و بررسی میکنیم. در نهایت اینگونه عنوان کنم که من با شرکت در کلاسهای استاد منایی داستاننویسی را به شکل علمی و اصولی آموختم؛ پیرنگ داستان، شخصیتپردازیها، صحنهپردازیها و….
* کتاب «تناردیه رامن کشتم» شامل ۱۵ داستان با موضوعات متفاوت است. دغدغه ذهنی خودتان برای نگارش این داستانها چه بود؟
داستان نویسی آدم را جسور میکند. گاهی اوقات وقایعی را میبینیم و بیان میکنیم و گاه میبینیم و نمیگوییم. در داستانهای این اثر سعی کردم آنچه از وقایع پیرامونم درک کردم بیان کنم. بخشی از آن وقایع دغدغههای دورنی خودم هستند. بالاخره از دوران کودکی تا کنون تجاربی کسب کردم و نقدهایی را بر روند جامعه داشتم و بهعنوان یک معلم و خبرنگار با مسائلی درگیر بودم که حالا در فرصتی که پیش آمده توانستم در قالب داستان حرفهایی که باید میزدم را بازگو کردم. چون معمولاً نویسندهها آدمهایی نیستند که در جوامع سیاسی و … حضور فعالی داشته باشند بلکه نقدهای خودشان در مورد اتفاقات مختلف جامعه را در قالب داستان عرضه میکنند. من هم سعی کردم دغدغههای ذهنی خودم را در داستانهای این اثر عنوان کنم. دغدغههایی که بخشی از آنها مسایل روز جامعه بوده و بخشی دیگر با تحقیق و پژوهش در زندگی افراد جامعه خلق شده است. من سعی کردم ۱۵ داستان کوتاه خلق کنم که هرکدام در حین مرتبط بودن باهم، هرکدام بهطور مستقل حرفی برای گفتن داشته باشند تا دقایقی مخاطب را با خودش درگیر کنند که در مورد شخصیت داستان فکر کند.
* شخصیتهای داستانهای «تناردیه را من کشتم» چه ویژگیهایی دارند؟
در یک داستان همذاتپنداری زمانی برای مخاطب اتفاق میافتد که مخاطب آن شخصیت را در آن داستان ببیند. ممکن است ما نتوانیم تصویری قوی بنویسیم و روایت درستی ارایه دهیم، اما باید قابل قبول باشد. یک داستان زمانی قابل قبول نیست که شخصیت در آن درنیامد باشد. بخش زیادی از شخصیت هم شامل زبان آن شخصیت است؛ اینکه چگونه صحبت میکند؟ با چه لحنی؟ از چه کلماتی را استفاده میکند؟ تیکه کلامش چیست؟ جزو کدام طبقه از اجتماع است؟ کنش و واکنشش چیست؟ شخصیت در واقع نیاز به عمق دارد. یعنی نویسنده باید نگاه عمیقی به آدمهای اطرافش داشته باشد تا بتواند شخصیت آنها را به تصویر بکشد. اگر این کار توسط نویسنده صورت بگیرد، همذاتپنداری هم از طرف مخاطب صورت میگیرد. وگرنه ممکن است ما یکسری از داستانها را بخوانیم نکات مثبت خوبی هم داشته باشند اما چون در آن شخصیت دیده نمیشود داستان مورد توجه واقع نمیشود.
البته باید این نکته را اضافه کنم که در داستان کوتاه به قدری موقعیت کوتاه و تعداد کلمات محدود است که به این واسطه نویسنده خیلی نمیتواند به شخصیت بپردازد. پس اگر در داستان کوتاهی شخصیت نشان داده شود نویسنده اثر پختهای خلق کرده است چون با توجه به محدودیت کلمات و موقعیت کوتاه داستان توانسته آن شخصیت را با نوع دیالوگی که بیان میکند به مخاطب نشان دهد. اما باید بدانید که نویسندگان در داستانهای کوتاه بیشتر به جای شخصیت از تیپ استفاده میکنند. البته من سعی کردم در این اثر از تیپ فراتر بروم و وارد فضای شخصیتها بشوم. امیدوارم که در این امر موفق شده باشم.
آنچه در اثر شما مشهود و بارز است فضاسازی و تصاویر قوی است. چه طور در داستانهایتان از فضاهای مختلف بهره بردید؟
یکی از موضوعات مطرح شده در داستان تصویر است. تصویر بیشترین بار فضاسازی را بر دوش میکشد. اگر که قرار است نویسنده تصویر و فضای خوبی به مخاطب ارائه بدهد و مخاطب در این فضای درست، نورها متعدد را ببیند و بوهای مختلف را استشمام کند و در کل در داستان با حواس پنجگانه ارتباط بگیرد نیازمند این است که نویسنده داستانی با تصاویر درجه یک و قوی خلق کند. در واقع وقتی نویسنده بتواند از تصاویر شبکهای استفاده کند آن داستان در بخش تصویرنویسی موفق است. به طور مثال اگر قرار است یک موضوعی را در داستان با تصاویر متعددی بیان کنیم نویسنده میآید آن تصویر را تبدیل به تصویر شبکه میکند یعنی آن تصویر به اشکال متعدد در داستان پخش میشود. حالااین تصویر میتواند در قالب بو، رنگ، نور، یا حتی زمان باشد. در داستانهای این مجموعه بهطور مثال در داستان «نامزدبازی در غسالخانه» وقتی تصاویر را مینوشتم بارها و بارها در آن حوزه تحقیق و پژوهش کردم. من که فضای غسالخانه را از نزدیک ندیدم اما تحقیق کردم و از تجربیات زیسته دیگران استفاده کردم.
البته بخش مهم تصویرنویسی آن است که آن تصاویری را که دیگران برای نویسنده تعریف میکنند را نویسنده طوری برای مخاطب بنویسد که آن تصویر مثل یک پرده سینمایی از جلوی چشم مخاطب عبور کند و آن تصویر اصلی در ذهن او نقش ببندد. بعضی وقتها ما داستانی را میخوانیم اما دو ساعت دیگر اگر درباره آن از ما بپرسند چیزی یادمان نمیآید. اما در برخی از داستانها تصاویر آنقدر درخشان ثبت شدند که با گذشت روزها و هفتهها در ذهن مخاطب باقی مانده است. پس تصویرنویسی در داستان خیلی در جذب مخاطب و در نوع ارتباطگیری او با داستان خیلی مؤثر است.
* اگر بخواهید یکی از داستانهایتان را انتخاب کنید کدام است و چرا؟
پاسخ دادن به این سوال واقعاً سخت است چون برای نوشتن هرکدام از داستانها در حد توانم وقت گذاشتم و تلاش کردم. برای نوشتن داستان اول خیلی تحقیق و پژوهش کردم. از بین داستانها برای داستان «پشت دیوارهای سرد» خیلی زمان گذاشتم. در مورد داستان «نامزدبازی در غسالخانه» هم همینطور. برای تصویرسازی این داستان خیلی زمان گذاشتم چون به شخصه خودم تجربه شستن و دفن کردن یک مرده را نداشتم، پس برای خلق آن تصاویر نیازمند درک و تخیل آن زمان و مکان بودم پس زیاد تحقیق و پژوهش کردم. داستان «به دنیا بگویید بیاستد» داستان قابل تأملی است که وقتی مخاطب میخواند میتواند بعدش بنشیند فکر کند و با زن داستان همذاتپنداری کند.
در نهایت از بین داستانهای این مجموعه برای من از یک منظر جایگاه ویژهای دارد. با توجه به اینکه داستان یک برش زمانی و مکانی کوتاه دارد و چون یک داستان موقعیت است که در حین اینکه خیلی تلخ است اما آن هجو در داستان و فضایی که ایجاد شده برای خودم خیلی لذتبخش بود.
* از نگاه شما برای مجموعه داستان کوتاه تعریف و چارچوب مشخصی وجود دارد؟
همانگونه که نویسندههای زیادی به آن اشاره داشتند، داستان کوتاه، داستان زندگی یک فرد در موقعیت زمانی و مکانی محدود با تغییر دراماتیک است. ما زمانی میگوییم فرد دچار تغییر دراماتیک شده که فردی که داستان در مورد اوست از مسیر نظم خارج شود. بهطور مثال در داستان «اندوه عیسی» نوشته ولفکانک بُرشرت یک سرباز که به دستور فرماندهاش درون قبرها میخوابید. یک روز تصمیم میگیرد که دیگر آن کار را انجام ندهد و تاوان تصمیمش را هم میپذیرد. این تصمیم سرباز خروج از نظم و تغییر دراماتیک داستان است.
داستانهای کوتاه با عناوین مختلف داریم. داستان کوتاه میتواند در برش زمانی بلند باشد مثل داستانهای چخوف. و میتواند داستانهایی باشد در برش زمانی کوتاه. اما عناوینی در داستان کوتاه است که ما بیشتر با آنها سروکار داریم به نام: داستان موقعیت، داستان زبان، داستان تقابل، داستان شخصیت و … که در هرکدام از آنها نویسنده با تصویر و روایت و دیالوگهایی که میآورد و زبانی که استفاده میکند داستان خودش را خلق و هدایت میکند. یعنی ممکن است ما داستان کوتاهی داشته باشیم که داستان موقعیت باشد که شخصیت و تقابل هم داشته باشد. یا داستانهایی که داستان زبان است. مثل داستانهای صادق چوبک، داستانهای جلال آلاحمد. یکسری داستان هم داریم که زبانی که نویسنده از آن استفاده کرده به قدری قدرتمند است که آن داستان، داستان زبان نام گرفته است.
* فضای کم در داستان کوتاه ما را مجاب میکند که خلاقانهتر عمل کنیم و فضاهای اضافی و پرسوناژهایی که کاری برای پیشبرد روند داستان نمیکنند زودتر تشخیص داده و حذف کنیم. در واقع داستان کوتاهنویسی به ما کمک میکند حذف بیرحم شویم. به نظر شما این بیرحمی فقط در داستان کوتاه به کار میآید؟
به شخصه در داستانهایم پرگویی ندارم. به گونهای که حتی برخی معتقد هستند در استفاده از کلمات خسیس هستم. اما معتقدم داستان کوتاه هرقدر موجزتر بهتر. در واقع سعی دارم داستانهایم را بلند ننویسم چون پرگویی در داستان باعث بههم خوردن انسجام و توالی آن میشود. یکی از نکات مهم در داستان کوتاه توالی است. وقتی برش داستان بلند میشود منجر به پرگویی و این پرگویی باعث به هم خوردن توالی داستان میشود. پس داستان کوتاه هرچقدر کوتاهتر بهتر است؛ البته نه آنگونه که داستان پرش داشته باشد، مخاطب خودش همه چیز را حدس بزند و خودش معما حل کند.
* در حال حاضر مشغول انجام چه کاری هستید؟
در سالهای اخیر در حوزه پیشدبستانی و مهدکودک فعالیت دارم. و لذت بودن با بچه و شادی را تجربه میکنم اما بهخاطر کمبود وقت و زمان از داستان دور شده ام. البته که در حال حاضر برای نوشتن رمان جدیدم مشغول تحقیق و پژوهشهایی هستم و با شخصیت اصلی کتاب که خانم هستند گفتوگوهایی انجام دادم.
همچنین بعد از نوشتن مجموعه داستانم، داستان کوتاهای دیگری هم نوشتم که شاید آنها را در یک مجموعه داستان دیگر گردآوری کنم.
الهام جعفری