ماجرای علاقه شهید مصطفی موسوی به «شوق پرواز» و اعزامش به سوریه
به گزارش خبرنگار مهر، دومین شب برنامه تلویزیونی «کتاب یک» همزمان با هفته دفاع مقدس به کتاب «بیست سال و سه روز» نوشته سمانه خاکبازان و گفتوگو با خانواده شهید سید مصطفی موسوی اختصاص داشت که شامگاه دوشنبه ۲ مهر از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد.
کتاب «بیست سال و سه روز» با محوریت زندگی شهید سیدمصطفی موسوی توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده و جزء کتابهای تقریظ شده مقام معظم رهبری است. در برنامه «کتاب یک» که با محوریت ایناثر پخش شد، زینت سادات موسوی مادر، یاسر خسرویراد پسرخاله و ابراهیم فرجزاده دوست اینشهید حضور داشتند.
زینت سادات موسوی، مادر شهید سیدمصطفی، درباره چگونگی راهی شدن فرزندش به سوریه گفت: سید مصطفی پس از دیدن سریال شوق پرواز به جنگ و جبهه و خلبانی علاقهمند شد. پدرش از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و با اصرار سید هرشب از خاطرات آن دوران برایش تعریف میکرد. سیدمصطفی میخواست مثل شهید بابایی و دوران خدا را در اوج ببیند. اما پزشکان به او گفتند که نمیتواند خلبان شود.
وی افزود: سیدمصطفی طرحی داشت در خصوص ناو زیردریایی که بارها به بنیاد نخبگان آن را برده بود اما نتوانست آن را به سرانجام برساند و در نهایت توسط یکی از دوستانش طرح را به کانادا فرستاد و از این کشور دعوتنامه دریافت کرد. من و پدرش برای رفتن او را حمایت کردیم اما گفت نمیروم؛ در آنجا شیطان در کمین است و اگر بروم دیگر این سیدمصطفی نخواهم بود.
اینمادر شهید در ادامه گفت: سیدمصطفی ارادت خاصی به شهید عبدالله باقری داشت و زمانی که متوجه شد شهید شده، بسیار گریه کرد. او روز عاشورا سر سفره به دوستان و همرزمانش میگوید هر دعایی کردم بلند بگویید آمین! یکی از دعاهای سیدمصطفی، شهادتش قبل از محرم بود. با توجه به شنیدههایم، در شب آخر ماه محرم که مصادف با اولین شب ماه صفر بود، از یک عملیات برمیگردند اما بلافاصله به عملیات دیگری اعزام میشوند که در راه یکی از همرزمانش به شوخی به او میگوید که شب آخر محرمه ها، شهید نشدی که! همانجا سیدمصطفی یا حسین میگوید و یک ساعت بعد شهید میشود.
موسوی گفت: مخالف رفتن او به سوریه بودم و فرماندهان نیز از همه خواسته بودند به سید چیزی در مورد اعزام نگویند اما پیامکی برای او ارسال و باخبر میشود؛ انگار که دعوت شده باشد. از سیدمصطفی رضایتنامه میخواهند تا او را به سوریه ببرند چون سنش کم بود. سیدمصطفی رضایتنامه را از پدر میگیرد و پدرش بدون فکر کردن رضایتنامه را امضا میکند اما وقتی مادر متوجه میشود رضایتنامه را پاره میکند اما زهی خیال باطل! سیدمصطفی رضایتنامه دیگری نیز داشت و به پدر داد تا آن را امضا کند. سه روز قبل از اعزام به سوریه، نامه سیدمصطفی امضا نمیشد و سید اعتقاد داشت که چون من رضایت ندارم این نامه امضا نمیشود و یک روز که سر نماز بودم، به من گفت که امروز روز امتحان و روز عاشورای تو است و باید انتخاب کنی که بروم میدان یا نه. بالاخره با حرفهایش من را متقاعد و راضی کرد و سر نماز گفتم خدایا راضیام به چیزی که تقدیر کردی. هیچ نشانه پشیمانی در همسرم و خودم از اینکه رضایت دادیم تنها پسرمان به سوریه برود، وجود ندارد و آنها با خدا معامله کردهایم.
وی افزود: همیشه حضور پسرم را کنارم حس میکنم؛ درست است او را نمیبینم اما سیدمصطفی مرا میبیند. با عکس او صحبت میکنم و مطمئن هستم میشنود.
در ادامه اینبرنامه یاسر خسرویراد، پسرخاله شهید نیز از دوران کودکی و ساخت هلیکوپتر تا رفتن به جلسات حلقه صالحین سخن گفت.
سپس ابراهیم فرجزاده، دوست و همرزم شهید از علاقه او برای آموزش پرواز با هواپیمای F14 و همکاری با هوابرد در کارهای فنی و تحقیقاتی گفت و اضافه کرد: به ما گفته شده بود تا از اعزام چیزی به سیدمصطفی نگوییم اما چیز دیگری مقدر شد و او به سوریه آمد. سیدمصطفی سه روز قبل از شهادتش ۲۰ ساله شده بود و دوستان برایش جشن تولد گرفتند؛ جشن تولدی که بدون کیک و با ساندویچ شاورما حلب برگزار شد. روز شهادت سیدمصطفی کنارش بودم اما در تاریکی او را ندیدم و فقط صدایش را شنیدم. ترکش یا تیر به گلوی سیدمصطفی اثابت کرده بود.