نگاهی به تاثیر شمس تبریزی بر اندیشههای مولانا
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: به مناسبت روز بزرگداشت مولوی، یادداشتی از محمد جواد گودینی مترجم و استاد دانشگاه همزمان با سالروز بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد بلخی عارف و شاعر ایرانی یادداشتی را درباره اینشاعر و مراد معنویاش شمس تبریزی نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید؛
جلال الدین فرزند بهاء الدین محمد بن حسین بلخی معروف به مولوی یا ملای روم، از بزرگترین عارفان و سرایندگان ادب و شعر پارسی بوده و از دیرباز تاکنون بر سرایندگان ایرانی و خارجی (ادبیات جهانی) تاثیری شگرف بر جای نهاده و از استوانه های ادب پارسی محسوب می گردد؛ کسی که ارزش و اعتبار شعر و ادب پارسی (به ویژه ادب عرفانی) به او وابسته گردیده و در جهان نیز از شهرتی کم نظیر برخوردار است.
وی که زندگی پرفراز و نشیبی را تجربه نمود تا از خامی به پختگی دست یافت، به سال ۶۰۴ هجری (۱۲۰۷ میلادی) در شهر بلخ (افغانستان امروزی) دیده به جهان گشود و پدرش از بزرگان و دانشمندان دوران بود. گفته شده نَسَب پدری او به نخستین خلیفه از خلفای راشدین می رسید. از ناحیه مادر نیز به خوارزمشاهیان منتسب بوده است.
بهاء الدین (پدر مولوی) در سال ۶۰۹ (در حالی که مولانا کودکی ۵ ساله بود)، با خانواده اش خراسان را ترک گفته و راه بغداد در پیش گرفت و از آنجا به مکه شتافت و در ادامه نیز به سمت قونیه (ترکیه امروزی) رفته و آن منطقه را به عنوان محل سکونت خویش برگزید و مولوی نیز تا پایان عمر، در همین شهر ساکن بود.
ملای رومی در سن ۳۸ سالگی با یکی از شگفت آور ترین چهره های تاریخ ایران یعنی شمس تبریزی آشنا شد و این آشنایی، مولانا را به دنیای تصوف، عشق و عرفان وارد کرد. شاعر نامدار ایرانی پس از این آشنایی، چنان شیفته شمس گردید که همه ابعاد زندگی اش تحت تاثیر این رابطه استادی- شاگردی قرار گرفت.
عارفِ تبریزی در سال ۶۴۲ هجری وارد قونیه گردید و از مولوی که آن زمان دانشمندی شناخته شده برای مردم قونیه بود و شاگردان بسیاری پیرامونش حلقه زده و از خرمن دانش او بهره می جستند، پرسشی کرد: صراف عالم معنی، محمد (ص) برتر بود یا بایزید بسطامی؟
مولانا نیز پاسخ داد: محمد (ص)، سرحلقه انبیاست، بایزید را با او چه نسبت است؟
شمس در ادامه گفت: پس چرا آن (رسول خدا «ص») سُبحَانَک ما عَرَفنَاکَ گفت و این یک (بایزید بسطامی)، سُبحَانِی ما أعظَمَ شَأنِی بر زبان راند؟
مولانا نیز در پاسخ گفت: بایزید، تنگ حوصله بود و به یک جرعه، عربده کرد. محمد (ص)، دریا نوش بود به یک جام، عقل و سکون خود را از دست نداد.
شمس تبریزی با جامه بازرگانان در هر شهری وارد می شد و در کاروانسراها منزل می کرد و روزگار خویش را به گردشگری و ریاضت می گذراند و آن چنان مولانا را دوستدار و مُرید راه و اندیشه های خود ساخت که تا پایان عمر، اثر این آشنایی در زندگی و اندیشه مولوی قابل مشاهده است. وی پیش از آشنایی مولوی با وی، چندان شناخته شده نبود. سلطان ولد (فرزند مولوی)، رابطه میان پدرش جلال الدین رومی را با شمس الحق تبریز، همانند رابطه موسی (ع) دانسته است با خضر، که شرح آن در سوره مبارکه کهف، آیات ۶۵ تا ۸۲ آمده است.
بزرگترین و برجسته ترین اثر برجای مانده از عارف نامور مولانا جلال الدین، کتاب نامور و ارزشمند “مثنوی معنوی” است که در جای جای آن، می توان تاثیر شمس را بر اندیشه های او مشاهده نمود. این کتاب ادبی- عرفانی، توسط یکی از یاران و مریدان مورد علاقه مولوی با نام “حُسام الدین چلبی” در شش دفتر تنظیم گردیده است و حاوی نکات ناب عرفانی، اخلاقی، تمثیل های سودمند و دلنشین، داستان سرایی، تفسیر قرآن، فرازهایی از تاریخ اسلام، داستان پیامبران (ع) و … می باشد و از آثار بسیار مهم در ادب عرفانی پارسی به شمار می رود. حسام الدین از یاران مورد اعتماد و بسیار نزدیک مولانا بوده که مولوی رومی از وی با عناوین بزرگی همچون بایزید زمان، شیخ اکمل، شمس الهُدی، فخر المشارق و… یاد کرده است.
حسام الدین نیز از شاگردان مولانا بوده و می توان او را شیفته راه و اندیشه های مولوی نامید؛ چنانچه مولوی نیز به نوبه خود شیفته شمس بوده و او را نمونه ای از انسان کامل می دانست.
چلبی از مرادش درخواست نمود کتابی همانند الهی نامه سنائی و بر وزن منطق الطیر عطار نیشابوری بسراید. مولوی نیز این درخواست را اجابت نمود و از آغاز شب تا مطلع فجر مثنوی را برای شاگردش املا می نمود و حسام الدین نیز آن را می نوشت. مولوی در چند جای مثنوی از حسام الدین به عنوان مشوق اصلی سرودن این اثر سترگ ادبی و عرفانی و کسی که بیشترین سهم را در حرکت دادن وی به این سمت داشته، یاد کرده است؛ از جمله:
ای ضیاء الحق حُسام الدین تویی
که گذشت از مَه به نورت مثنوی
همت عالی تو ای مُرتَجَی
می کِشَد این را خدا داند کجا
گردن این مثنوی را بسته ای
می کشی آن سوی که دانسته ای
مثنوی پویان کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلی کَش نیست دید
چون چنین خواهی خدا خواهد چنین
می دهد حق آرزوی متقین
کان لله بوده ای در ما مَضَی
تا که کان الله پیش آمد جزا
مثنوی از تو هزاران شُکر داشت
در دعا و شکر کفها بر فراشت
گفت و اسجُد وَ اقتَرِب یزدان ما
قُرب جان شد، سجده اَبدان ما
حج زیارت کردن خانه بُوَد
حج رب البیت، مردانه بُوَد
زان ضیا گفتم حسام الدین ترا
که تو خورشیدی و این دو وصفها
کین حسام و این ضیا یکیست هین
تیغ خورشید از ضیا باشد یقین…
مثنوی را چون تو مبدا بوده ای
گر فزون گردد، تواش افزوده ای
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم)
مثنوی در ادب پارسی، اثری است یگانه و از درخشان ترین نمونه ها در آفرینش تپنده و جوشان هنری است و موجی به شمار می رود از دریای راز؛ عشق در زبان مولانا و شعر او جایگاهی ویژه دارد. چنانچه نزد دیگر عارفان و سالکان نیز همین طور است. عزیز الدین نَسَفی (از عارفان سده هفتم) در شرح عشق می گوید: عشق، بُراق سالکان و مَرکَب روندگان است. هر چه عقل به ۵۰ سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صاف می کند. عرفان و تکاپو برای رسیدن به اصل خویش و ضرورت توجه به مبدا، در جای جای مثنوی قابل مشاهده است. مولوی، در ابیات ابتدایی مثنوی، از جدایی از اصل و اساس خود می نالد و نی را که از خود خالی شده، تجسم انسان کاملی توصیف می نماید که از نیستان اصل و ریشه بُریده شده و ناله می کند:
بشنو این نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا بُبریده اند
در نَفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
(مثنوی معنوی، دفتر اول)
در مکتب عرفانی مولانا به تاسی از شمس (که عمری را در تکاپوی رسیدن به حقیقت از جایی به جای دیگر می شتافت و هرگز آرام و قراری نداشت)، سالکی که رسیدن به خشنودی خداوند را برای خود برگزیده، هرگز نباید دست از تلاش و کوشش بردارد و البته با وجود تلاش و سعی برای رسیدن به خشنودی پروردگار، توکل را نیز نباید کنار گذارد؛ چرا که بدون توفیق الهی، کاری از پیش نمی رود.
چنانکه مولانا می گوید:
این همه گفتیم لیک اندر بسیج
بی عنایات خدا هیچیم هیچ
(مثنوی معنوی، دفتر اول)
وی که به تجربه درک نموده عمرِ انسان در این دنیا کوتاه بوده و لاجرم باید برای استفاده از زمان، بیشترین تلاش را مبذول دارد، رهپویانِ راه عشق به پروردگار را به بهره گیری از زمان و فرصت های عمر توصیه کرده و حتی صوفی را «ابن الوقت» مینامد؛ ابن الوقت یعنی کسی که عمر خویش را به بطالت سپری نکرده و از فرصت ها بهترین و بیشترین بهره را می برد.
مولانا که مردی درس خوانده بوده و از معارف الهی، آیات قرآن، احادیث، تاریخ اسلام و سخنان مشایخ و بزرگان اطلاعات شگرف و بسیاری داشته، نکات اخلاقی و تربیتی فراوانی را در آثارش ارائه می دهد و مطالعه آثار منظوم و منثور وی، درس های بسیای برای دوستداران مرام مولانا و شمس (که الهام بخش بسیاری از آموخته های شاگردِ شوریده اش مولانا بوده) محسوب می گردد.
در این راستا کتاب «فیه ما فیه» مولانا که به نثر نگارش یافته، گنجی معنوی بوده و حاوی درس ها و نکته های عمیق معرفتی برای سالکان و خدا جویان به شمار می رود و ملای رومی در آن اثر زیبا و بلند از مضامین قرآنی و روایی فراوانی بهره جسته و دلدادگی اش به متون دینی و اسلامی را آشکار ساخته است.
در بخشی از این کتاب عرفانیِ پر مطلب و ارزنده، چنین می خوانیم: «سوال کرد که از نماز فاضل تر چه باشد؟ یک جواب آنکه گفتم: جانِ نماز بِه از نماز مع تقریره، جواب دوم که ایمان بِه از نماز است؛ زیرا نماز، پنج وقت فریضه است ایمان پیوسته فریضه است و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تاخیر باشد و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان، به عذری ساقط نشود و رخصت تاخیر نباشد و ایمان، بی نماز نفع کند و نماز، بی ایمان منفعت نکند؛ همچو نماز منافقان…»
وی شاعری توانا و از مفاخر ادبی سرزمین ایران و شعر پارسی محسوب می گردد و به گفته یکی از منتقدان ادب اروپایی (ویکِنز)، مولوی را می توان ندای متعالی عرفان ایرانی و جهانی ترین نبوغ شاعرانه ای توصیف نمود که سرزمین ایران تاکنون پرورانده است. مولوی، در ادبیات جهان و نزد ملل و فرهنگ های گوناگون و متنوع نیز چهره ای شناخته شده است؛ چنانکه سازمان یونسکو، سال ۲۰۰۷ میلادی را “سال مولوی” نامید که این رویداد فرهنگی، خود نشان دهنده جایگاه والایی است که این دانشمند، استاد سخن و شاعر بزرگ ایرانی و پارسی گوی در ادبیات و فرهنگ جهانی از آن برخوردار است.
او نیز همواره بر مدار شمس تبریزی می گردید و اندیشه های او را گمشده خود می دانست. آنچه مولوی را شیفته شمس نمود، دور بودن وی از آلودگی ها، صفای باطنی، گفتار شیرین، زهد و پارسایی و دیگر فضیلت هایی بود که در شمس جمع گردیده و مولانا که خود گوهر شناسی نابغه بوده، مرادش را آیینه تمام نمای معرفت، فرزانگی، جوانمردی و آراستگی های اخلاقی دانسته و از محضرش بهره می برد و او را به عنوان استاد علوم معرفتی خود می دانست و از شاگردی کردن در کنار او، ابایی نداشت؛ در حالی که خود در آن زمان کرسی تدریس داشته و بسیاری از جوانانِ قونیه را آموزش می داد.
آری، عشق به راه شمس تبریزی، تمامی وجود مولوی را آکنده کرده و او را به عاشقی شوریده بدل ساخته بود که پای در مسیرِ پر پیچ و خم سلوک الی الله نهاده و در این راهِ بی انتها خضرِ راهش، شمس بوده است.